فایل صوتی پادکست را بشنوید : پخش در صفحه جدید | دریافت فایل
یک نوزاد را در نظر بگیرید که والدینش برای او مهمانی تولد گرفته اند. پس از اینکه حضار در مهمانی با نوزاد بازی کردند و برایش کلی شکلت در آوردند تا بخندد، و همه بغلش گرفتند، پس از اینکه یک عالمه از او عکس گرفتند و کیک را خوردند و آهنگ گذاشتند و بزن و برقص انجام شد کودک کم کم شروع می کند به عبوس شدن و گریه کردن و بی تابی کردن.
والدین باهوش می دانند که این گریه های نوزاد لزوما نشانه ی چیز بدی نیست و فقط وقت خوابش رسیده است. مغز نوزاد نیاز دارد تا حجم انبوه از همه چیزهایی که دیده و شنیده و تجربه کرده را پردازش، هضم و دسته بندی کند. بنابراین کودک را کنار عروسک هایش می خوابانند و او به زودی به خوابی عمیق و آرام فرو می رود.
والدینش می دانند که پس از یکی دو ساعت خوابیدن کودک، وضعیت به روال عادی بر می گردد.
اما متاسفانه ما حواسمان به این موضوع نیست و چنین کاری را در زندگی خودمان انجام نمی دهیم.
برنامه های زندگی ما معمولا این طور است که هر شب دوستان و آشنایان را می بینیم. روزها کلی کار و جلسه و این طرف و آن طرف می رویم. مدام سرمان توی گوشی است و صفحات دوستانمان را زیر و رو می کنیم. اخبار مختلف را می خوانیم. از اوضاع مملکت حرص می خوریم. با این و آن جر و بحث می کنیم. دیر موقع، شام های سنگین می خوریم، کلی چایی و قهوه در روز می نوشیم و تا دیر وقت بیدار می مانیم. افسوس هم می خوریم که چرا زندگی مان آرامش ندارد و چرا احساس می کنیم داریم دیوانه می شویم.
ما یادمان می رود که چقدر از کودکی ما در درون جسم بزرگ شده ی ما هنوز وجود دارد. در نتیجه خیلی مراقب این نیستیم که زندگی آرامی را برای خودمان داشته باشیم. آنچه که اضطراب و تشویش نامیده می شود در واقع چیز عجیب و غریبی نیست. بلکه اعتراض منطقی مغز خشمگین ماست به اینکه به طور مداوم و بیش از حد داریم به خوردش می دهیم. مغز نمی تواند همه این ها را هضم کند پس به شکل اضطراب و بی خوابی آن را بالا می آورد.
پنج نکته که می توانیم برای آرام کردن زندگی مان بکار بگیریم عبارتند از:
۱. آدم های کمتر، تعهدات کمتر
از لحاظ تئوری، ارتباط با افراد گوناگون و داشتن کارهای زیاد برای انجام دادن امتیاز به حساب می آید. البته از نظر روانی خستهکننده و در نهایت خطرناک است. فیلسوف بزرگ نیچه سال ها پیش جمله مشهوری دارد که می توان گفت هنوز هم معنی می دهد. او گفته است:
”انسان ها در دو گروه قرار می گیرند: برده و آزاده. هر کس دو سوم از روز خود را برای خودش نگذارد، یک برده است، اصلا هم مهم نیست دولتمرد، یک تاجر یا یک دانشمند باشد.“
ما باید بدانیم که خیلی از چیزهایی که از نظر جسمی برای مان در طول روز قابل انجام است، انجام دادنشان از نظر روانی عاقلانه و ممکن نیست. مثلا ممکن است شما همزمان توانایی فیزیکی مدیریت یک شرکت پر از مشغله و چالش و در کنار اداره اوضاع و اتفاقات گوناگون در امور زندگی و خانه و خانواده را داشته باشید اما این ها از نظر روانی انرژی بسیار زیادی از شما خواهند کشید و شما را در هم می شکنند.
۲. خواب
به اندازه کافی البته. حداقل ۷ ساعت.
یا اگر نمی توانیم حداقل ۷ ساعت بخوابیم باید این را به خوبی درک کنیم که اگر یک حداقل خواب مورد نیاز بدنمان در ۲۴ ساعت را نداشته باشیم نظم زندگی و حال و حوصله مان به هم میریزد و توان جسمی و ذهنی مان به شدت کاهش پیدا می کند. در نتیجه اگر حالمان خوب نیست و دچار ناراحتی هستیم به دنبال دلایل عجیب و غریب برای آن نگردیم. خیلی وقت ها لزومی ندارد جدا شویم، شغلمان را عوض کنیم یا مهاجرت کنیم بلکه به کمی استراحت بیشتر و عمیقتر نیاز داریم.
۳. رسانه ها و اخبار
می توان گفت یکی از مهمترین دلایل ناراحتی های ذهنی و روانی همه آن چیزهایی است که وقتی سرمان توی گوشی هایمان است به مغزمان وارد می شوند. در طول تاریخ تا کنون چیزی به عنوان «اخبار بیش از حد و اندازه» نداشته ایم. در گذشته اخبار کشورهای دیگر و یا احزاب سیاسی مختلف آن ها به ندرت به گوش مردم می رسید و به دست آوردن آن ها کار سخت و پرهزینه ای بود و به سرعت و فراوانی امروز نبود. از ابتدای قرن بیستم اخبار تبدیل شد به یک کالای مصرفی روزانه و یکی از تهدیدهای بزرگ برای سلامت روان انسان.
هر دقیقه از هر روز ما پر است از اخبار و اتفاقات گوناگون، از فجایع، رویدادهای عجیب، ناراحت کننده، و گاهی برتری و موفقیت افراد در گوشه و کنار این دنیای پر از آشوب که ما نمی شناسیم.
خبرگزاری ها همیشه از نیاز ما برای دانستن فوری آنچه که در کشور و دنیا دارد اتفاق می افتد حرف می زنند. اما آنچه که ما به اندازه مساوی نیاز داریم نداستن و بی خبری است: چراکه ما نمی توانیم چیزی را تغییر دهیم، چرا که اخبار خیلی فاجعه آمیر و ناراحت کننده هستند، چرا که ذهن ما خیلی ظریف است و مسئولیت های اصلی ما به خانه و خانواده مان نزدیک تر است. چرا که ما نیاز داریم تا به جای اینکه قلب و روان ما با اخبار اتفاقاتی که برای دیگرانی که از ما بسیار دور هستند به هم بریزد باید زندگی و گرفتاری های خودمان را مدیریت کنیم.
۴. گرفتاری ذهنی و افکار درهم
بی خوابی و اضطراب انتقامی است که ذهن از ما برای افکار ناخودآگاهمان از ما می گیرد. برای اینکه بتوانیم به آرامش ذهنی دست پیدا کنیم باید زمان هایی را برای خودمان کنار بگذاریم که در آن کاری غیر از دراز کشیدن در رختخواب همراه نداشته باشیم تا فقط فکر کنیم. ما باید به طور خاص به سه موضوع فکر کنیم:
- چه چیزی باعث اضطراب من می شود؟
- چه کسی باعث درد من شده است و چگونه؟
- چه چیزی مرا هیجان انگیز می کند؟
ما باید محتویات درهم و برهم ذهنمان را پاکسازی کنیم. هر چند ساعت زندگی حداقل به چند دقیقه پاکسازی افکار نیاز دارد.
۵. انتظارات از زندگی
خفن بودن و مشهور بودن ممکن است خیلی خوب و جذاب به نظر بیاید اما یک چیز مهم تر و بهتر سلامت روان و عقلمان است. واقعا اگر می خواهیم زندگی سالمتر و طولانی تری داشته باشیم بهتر است از تلاش برای فتح دنیا دست بر داریم. در واقع این به آن معنی نیست که داریم از روبرو شدن با چالش ها فرار می کنیم بلکه با این کار، تمرکز و حس هایمان را به سوی چالش هایی که مهمتر هستند و بازدهی اصلی در حل آن ها وجود دارد هدایت می کنیم.
داشتن یک زنگی آرام لزوما به معنی منصرف شدن از انجام دادن کارهای پرچالش و رسیدن به اهداف و آرزوهایمان نیست. بلکه عبارت است از درکی خردمندانه است که رضایت واقعی دور از شلوغی های بزرگ، با داشتن یک درآمد مکفی، و بدور از رقابت های دیوانه وار برای برنده شدن در مسابقه رتبه و موقعیت اجتماعی بدست می آید. همانطور که هیجان می تواند زندگی را برای مدتی جالب کند می تواند به مرگ هم منجر شود.
آسان گرفتن زندگی، عقلانیت واقعی است. همه ما به کمی خواب بیشتر نیاز داریم.