شما لازم نیست همیشه حالتان خوب باشد، مخصوصاً وقتی زندگی به سختی شما را تحت فشار قرار میدهد. در این مطلب میآموزید چرا پذیرش رنج سخت است، و ۱۰ نکته برای کمک به مقابله با این لحظات.
بعضی روزها و در بعضی فصلهای زندگیزندگی واقعاً سخت است. ممکن است در یک روز یا هفته با مجموعهای از اتفاقات استرسزا روبهرو شوید که شما را به نقطهٔ شکست میرساند؛ یا ممکن است درگیر فصلی دشوار باشید، مثل از دست دادن یک رابطه یا عزیزی. با وجود همهٔ اینها، وقتی کسی میپرسد «چطوری؟» لبخند میزنید، چون چه چیز دیگری باید بگویید؟ اما در اعماق وجودتان میدانید حقیقت این است: خوب نیستید. و نمیدانید چطور باید اعتراف کنید.
شاید به شما آموختهاند که از ناراحتی فرار کنید؛ مشغول بمانید، مثبت بمانید و همیشه قابل اعتماد باشید. شاید احساس کنید پنهان شدن پشت واژهٔ «خوبم» امنتر از صادق بودن دربارهٔ آنچه واقعاً میگذرد است. به هر دلیلی که باشد، فشارِ «همیشه خوب بودن» میتواند خردکننده باشد و شرمِ «خوب نبودن» حتی سنگینتر.
اما حقیقت این است که «خوب نبودن» شکست نیست. بخشی معتبر از تجربهٔ انسانی است، و سلامت روان شما لازم نیست مرتب و منظم به نظر برسد تا واقعی باشد. بیایید دربارهٔ معنای واقعی این عبارت صحبت کنیم، اینکه چرا پذیرفتن آن سخت است، و راههایی برای مراقبت از خود در زمانی که همهچیز سنگین به نظر میرسد.
عبارت «خوب نبودن هم اشکال ندارد» یعنی اینکه به خودتان اجازه بدهید بدون شرم درگیر سختی شوید. یعنی بپذیرید که درد عاطفی، آشفتگی و بلاتکلیفی، پاسخهای طبیعی به فراز و نشیبهای زندگی هستند. وقتی این عبارت را میگویید، فشارِ «همیشه کارآمد، پُربازده و براق بودن» را کنار میگذارید. میگویید که انسان بودن شامل لحظاتی از گیر کردن، غم شدید و سردرگمی به ظاهر بیپایان است.
«خوب نبودن» میتواند هر چیزی باشد: از لغو کردن برنامهها در لحظهٔ آخر چون ذهنتان خسته است، تا گریه کردن زیر دوش، یا بیحس بودن در محل کار، یا پرخاش به کسی که دوستش دارید و بعد غرق شدن در احساس گناه.
این عبارت یادآوری میکند که سلامت روان یک دوگانهٔ «خوب» و «بحران» نیست. در واقع بیشتر ما جایی در میانه زندگی میکنیم، و این عبارت دعوتی است برای اینکه خود را در هر نقطهای از این طیف که هستید بپذیرید.
حتی وقتی میدانید رنج چیزی است که همه با آن دست و پنجه نرم میکنند، باز هم سخت است که به خودتان اجازه دهید واقعاً آن را احساس کنید. چهار دلیل رایج وجود دارد:
به خودتان یادآوری کنید که مجازید هر احساسی دارید—even اگر متناقض یا آزاردهنده باشد—بپذیرید. اگر مدیتیشن یا ورزش همین حالا شما را بیقرار میکند، اشکالی ندارد که آن را کنار بگذارید.
فهرست کارهای روز را به موارد ضروری کاهش دهید: غذا خوردن، دارو، چند دقیقه نور آفتاب. میتوانید فقط یک کار «لازم» (مثل مسواک) و یک کار «لذتبخش» (مثل پیام به یک دوست) انتخاب کنید.
تغییرات کوچک میتواند فضا را امنتر کند: لباسها را در سبد بریزید، شمع روشن کنید، پنجره را باز کنید یا اعلانها را خاموش کنید.
اضطراب و افسردگی میتواند باعث شود حس کنید پایتان از زمین کنده شده است. یک تکه یخ در دست نگه دارید یا خود را در پتو بپیچید تا دوباره با بدنتان ارتباط بگیرید.
وقتی منتقد درونی فعال میشود، خود را با مهربانی پاسخ دهید. به جای گفتن «چه مرگم شده؟» بگویید «این سخت است و دارم بهترین تلاشم را میکنم».
از خودتان بپرسید «چه چیزی امروز را پنج درصد قابل تحملتر میکند؟» و همان را انجام دهید—حتی اگر فقط پوشیدن لباس راحت یا پنج دقیقه نشستن در آفتاب باشد.
اشتها ممکن است کم شود، اما بدن همچنان به سوخت نیاز دارد: میانوعدههای ساده مثل بیسکویت و پنیر، تُست با کره بادامزمینی، بار پروتئین، میوههایی مثل سیب یا انگور.
پیام یا تماس با یک دوست یا عضو خانواده میتواند احساس تنهایی را کاهش دهد. حتی میتوانید قرار سادهای مثل قهوه در روزهای آینده بگذارید.
حرکتهای سبک میتوانند به کاهش تنش کمک کنند—even اگر فقط رفتن تا صندوق پست، یک حرکت یوگا یا تاب خوردن آرام با چشمهای بسته باشد.
وقتی افکار دور باطل میشوند، خود را با چیزی ساده مشغول کنید: پازل، موسیقی بیکلام یا مرور یک کتاب آشنا.
وقتی متوجه میشوید دارید میگویید «خوبم» در حالی که نیستید، مکث کنید و نفس بکشید. بگویید «الان زیاد است» یا «خوب نیستم». این آغاز مجوز دادن به خودتان است.
هیجانها مثل آب و هوا هستند: میآیند و میروند. به خودتان اجازه دهید بدون تلاش برای حل آن، احساس کنید—مثل نوشتن، گریه کردن در ماشین یا گفتن حقیقت به یک دوست.
این میتواند نشانهٔ اضافهبار یا فرسودگی، اضطراب یا استرس مزمن باشد. اگر این حالت دائمی است، شاید وقت صحبت با درمانگر باشد. تغییرات کوچک محیطی یا روتین هم میتواند کمک کند.
سیستم عصبیتان را تنظیم کنید: پاها را محکم روی زمین فشار دهید، دستها را زیر آب سرد بگیرید، بازدم آرام داشته باشید یا زیر پتوی سنگین دراز بکشید. وقتی کمی آرامتر شدید، نام احساسات را بدون قضاوت بگویید. اگر سخت است، فقط استراحت کنید.
بله، سلامت روان بر اساس خواب، هورمونها، سوگ، روابط و حتی ناهار شما تغییر میکند. مهم این است که به جای وحشت، با مراقبت واکنش نشان دهید.
ایجاد وقفههای دو دقیقهای تنفس، «نه» گفتن بیشتر، و داشتن یک نفر مطمئن برای تخلیهٔ احساسات. بهبود فرسودگی فرایندی آهسته و مهربانانه است. تظاهر به خوب بودن کمکی نمیکند.
توجه: این مطلب صرفاً جنبهٔ آموزشی دارد. جایگزین مشاوره یا درمان حرفهای نیست.
دیدگاهها