چگونه از ذهنی پریشان به لحظه ی حال برگردیم؟

چگونه از ذهنی پریشان به لحظه ی حال برگردیم؟

توسط یگانه شمس   |   ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۴

ذهن آگاهی در زندگی روزمره چه شکلی است؟

در دنیای شلوغ و پرشتاب امروز، به راحتی در افکار، احساسات و صداهای درونیمان غرق می‌شویم. ذهن پریشی چیزی است که خیلی از ما آن را هر روز تجربه می‌کنیم؛ گاهی آنقدر طبیعی و همیشگی که حتی متوجه‌اش نمی‌شویم. اما ذهن‌آگاهی یعنی یاد بگیریم چگونه از این درهم‌ریختگی بیرون بیاییم، نفس بکشیم، و دوباره به زندگی واقعی برگردیم.

یک لحظه ساده… و یک تلنگر

نگاه کن! داره برف میاد!

وقتی این جمله را می‌شنویم چه اتفاقی می‌افتد؟

بی‌اختیار دست از کار می‌کشیم، مکث می‌کنیم، و نگاهمان را به بیرون می‌دوزیم. برای چند لحظه در زمان حال حاضر می‌شویم. قضاوت‌هایمان کنار می‌روند و جای خود را به کنجکاوی می‌دهند. این یعنی ذهن‌آگاهی.

اما ذهن‌آگاهی فقط مدیتیشن ده‌ دقیقه‌ای روزانه نیست. گاهی در زندگی واقعی، در همان لحظه‌های خسته و ناامید، جرقه‌ای کوچک کافیست تا مسیر احساسات و ذهنمان تغییر کند.

داستان یک صبح سرد

امروز صبح، کاملا درگیر ذهنم بودم. خسته، بی‌حوصله، و بی‌انرژی. باید برای یک قرار بیرون می‌رفتم، ولی واقعاً دلم نمی‌خواست در سرمای صبح ۳۰ دقیقه پیاده‌روی کنم. چند بار نزدیک بود منصرف شوم، اما بخشی از من که به سلامت بدنم اهمیت می‌دهد، مرا به سمت در هل داد.

در مسیر، دیر کرده بودم، عجله داشتم، و تمام مدت در ذهنم غر میزدم. صدای (منتقد درونی) من هم شروع شد: تو همیشه اینطوری هستی، هیچ چیز خوب پیش نمیره، چرا بابت این موضوعات کوچیک انقدر غر میزنی وقتی دردهای بزرگتری توی دنیاست؟

ما ناگهان نگاهم به برف افتاد. نه اینکه تازه باریدن گرفته باشد؛ برف از قبل آنجا بود، اما تا آن لحظه ندیده بودمش. ذهنم آنقدر شلوغ بود که از کنار زیبایی آن گذشته بودم. سفیدی ناب برف، مثل یک تلنگر، مرا به لحظه‌ی حال برگرداند. بعد، دومینووار بقیه‌ی چیزها را هم دیدم: نور آفتاب روی برف، صدای خشخش زیر پاهایم…

بیشتر بخوانید:  ناگفته‌های دهه شصتی‌ها: چگونه با ترس از پیری والدین مواجه شویم؟

هنوز سردم بود، ولی دیگر احساس ناراحتی نمی‌کردم. هنوز دیر کرده بودم، ولی دیگر خودم را سرزنش نمی‌کردم. باقی مسیر رفت و برگشتم کاملا متفاوت شد؛ بدنم هنوز سرد بود، اما ذهنم آرام‌تر و قلبم بازتر شده بود.

 

مهارت‌هایی که تمرین میخواهند:

این داستان ساده، یادآور چند اصل مهم در ذهن‌آ‌گاهی است:

• تشخیص اینکه درگیر افکار یا احساسات شدید هستیم

• توقف و مکث

• تغییر جهت توجه به زمان حال

• مشاهده بدون قضاوت

• شناخت اینکه احساسات ناخوشایند می‌آیند و می‌روند

• درک اینکه شادی و ناراحتی می‌توانند همزمان در ما وجود داشته باشند

• مهربانی با خود در مواجهه با افکار و هیجانات درونی

وقتی بی‌هدف و خودکار زندگی می‌کنیم، خیلی چیزها را از دست می‌دهیم: زیبایی طبیعت، عمق روابط، لذت‌های ساده.

همه ما لحظه هایی را تجربه کرده‌ایم که ذهنمان آنقدر درگیر یک بحث یا نگرانی کاری بوده که صدای عزیزانمان را نشنیده‌ایم، یا بی‌توجه غذا خورده‌ایم.

این ذهن انسان است؛ خالق، پیچیده، اما گاهی آزاردهنده.

 

هیچوقت زود یا دیر نیست

یاد گرفتن مهارت‌هایی مثل ذهن‌آگاهی یا مهربانی با خود، می‌تواند کمک کند بهتر از پس لحظات سخت بر بیاییم؛ نه با نادیده گرفتنشان، بلکه با عبور از دل آن ها همراه با آگاهی و پذیرش. یادگیری این مهارت‌ها آسان نیست. حتی من که هر روز با مراجعانم درباره ذهن‌آگاهی کار میکنم، هنوز در خیلی از لحظات روزمرهام حواسم پرت میشود. اما قدردان لحظه‌هایی هستم که به حال برمیگردم، قدردان الهام گرفتن از دیگران، و تلاش‌هایی که برای مراقبت از خودم می‌کنم.

 

دعوت به مکث

این یک دعوت است برای همه ما تا:

• کمی مکث کنیم

• نسبت به افکار و احساساتمان کنجکاو باشیم

• ببینیم چه چیزی به ما کمک میکند دوباره به لحظه‌ی حال، به زندگی واقعی و به اطرافیانمان وصل شویم

شاید آن چیز، فقط نگاه کردن به برف باشد..

دیدگاه‌ها

ارسال دیدگاه