اینکه خودمان را دوست داشته باشیم یعنی اینکه عزت نفس مان قوی باشد، برای داشتن حال خوب حیاتی است. موضوع غیرعادی در اینجا این است که معمولاً احترامگذاشتن به خود چقدر پیشبینیناپذیر است.
شهریور ۲۲, ۱۳۹۸
اینکه خودمان را دوست داشته باشیم یعنی اینکه عزت نفس مان قوی باشد، برای داشتن حال خوب حیاتی است. موضوع غیرعادی در اینجا این است که معمولاً احترامگذاشتن به خود چقدر پیشبینیناپذیر است.
افرادی هستند با شغلهایی سطح پایین، بدنهایی نازیبا و دوستانی معمولی که با اطمینان و قاطعیت، از عزت نفس خوبی برخوردارند. به نظر میرسد آنها خود را باوجود نبود هیچ نشانی قوی از تأیید جامعه، دوست دارند.
همچنین دیگرانی هستنند که برایشان هیچ اندازهای از موفقیت، پرستیژ و امنیت مالی کافی نیست. آنها با نگرانی خود را سرزنش و نقد میکنند، همیشه احساس میکنند کمتر از انتظار کار میکنند و هرگز کاملاً باور ندارند که واقعاً مستحق وجودداشتناند. ظاهراً برخورداربودن از سطحی عالی از عزت نفس در نهایت ارتباط کمی با معیارهای اثباتپذیر دارد. به نظر میرسد این موضوع با نوعی از منطق درونیتر و ذهنیتر و فاکتورهایی گاه نامرتبط با مفاهیم استاندارد موفقیت پیوند دارد. در این میان سه فاکتور عمده در رابطه با عزت نفس به این شرح است:
یکی از مهمترین فاکتورهایی که تعیین میکند عزت نفستان چقدر باشد و چه اندازه برای خودتان ارزش قائل باشید این است که در مقایسه با والد همجنستان چگونهاید و بیشتر یا کمتر از او به موفقیت رسیدهاید. هرچند ناخوشایند، ولی به نظر میرسد داشتن سطح خوبی از عزت نفس تنها برای کسانی ممکن است که توانستهاند از والد همجنس خود موفقتر باشند.
کسانی که از خانوادههای ضعیفتر میآیند به طور ناخواسته مزیت بزرگی دارند. شما شاید راننده ساده تاکسی دربوداغانی باشید و در خانهای سیمتری در جنوب شهر زندگی کنید. ولی اگر والد همجنستان کشاورزی روستایی با درآمدی در حد امرار معاش بوده است، شما احساس میکنید زندگی اکنونتان شاهانه است.
به طور مشابه و البته منفیتر، شاید در خانوادهای ظاهراً برخوردار بزرگ شده باشید، اما اگر والد همجنستان درآمدی میلیاردی داشته است و شما درآمدی در حد طبقه متوسط داشته باشید، آنگاه احتمالاً هیچ وقت از این احساس قوی و فراموشناشدنی که وضعتان افتضاح است، رهایی نخواهید داشت.
ما در ارتباط با همه کسانی که از ما بالاترند احساس کمبودن نمیکنیم. فقط کسانی اهمیت دارند که متعلقاند به یکی دیگر از فاکتورهای تعیینکننده عزت نفس، یعنی گروه همسالان. منظور از گروه همسالان در اینجا کسانی است که با ما درس خواندهاند، همسنوسال ما هستند و در طبقه اقتصادیاجتماعی ما زندگی میکنند.
این افراد بیاندازه بیشتر از کل جمعیت در احساس خوببودن ما اهمیت دارند. بنابراین بدشانسی بزرگ و مایه همدردی است اگر یکی از افراد گروه همسالان ما شرکتی چندمیلیاردی داشته باشد یا بدتر از آن بر کشور حکومت کند. هر باری که یکی از همکلاسان مان را می بینیم که وضعش از ما بهتر شده، بخش کوچکی از ما میمیرد. بنابراین باید نهایت سعیمان را بکنیم که دانشگاه خیلی معمولی برویم و بعد از فارغالتحصیلی همه دعوتنامههای گردهماییها را مستقیم به سطل زباله بیندازیم.
بخش بزرگی از عزت نفس ما به این بستگی دارد که چه نوع عشقی را در کودکی دریافت کردهایم. بهطور مشخص، این عشق با چه شروطی همراه بوده است.
بعضی از ما پدرومادرهایی داشتهایم که فقط بلد بودند عشق مشروط به ما بدهند. همه چیز به نمرات و گزارشهای درسی مدرسه برمیگشت. بنابراین ما تربیت شدهایم تا موفقیتهای بزرگی را کسب کنیم. اما چندان آسانی نیست کل زندگیات را در حالی بگذرانی که بهشدت دلت میخواهد آتش شدید تنفر از خودت را خاموش کنی و در جستوجوی آرزوی دستنیافته تأییدشدن از طرف پدرومادر، تقلا میکنی روی افرادی که میبینی تأثیر بگذاری.
اما دیگرانی که از ابتدا عشق بیقیدوشرط را میشناختند وضعیتشان خوب است. آنها نباید اینقدر به خودشان فشار بیاورند، چراکه خوشی درونی و اساسیای دارند که با علم به اینکه زمانی به آنها بهصورت بیحدوحصر اهمیت داده شده، تضمین شده است. بدبیاری بزرگی مثل اخراجشدن ناخوشایند است، ولی لزوماً نباید تراژدی باشد.
اطلاع از ریشههای درونی و عجیب عزت نفس بسیار مهم است، چون ما هدفهایمان را با این اعتقاد دنبال میکنیم که موفقیت در نهایت کلید احساس خوب درباره خود را به ما میدهد اما نظر میرسد حقیقت اندکی ناخوشایندتر است. شما شاید ظاهراً در کارتان خوب باشید، اما اگر پدرتان فرد بسیار موفقی باشد یا دوست مدرسهتان وزیر شود یا والدینتان عشق حقیقی و بیقیدوشرط به شما نداده باشند، هیچ وقت هیچ اندازهای از تلاشکردنها و گلزدنها و مدالبردنهایتان کافی نخواهد بود.
این موضوع جایی را که ما باید تصور کنیم چالشهایمان آنجاست، تغییر میدهد. احساس خوب درباره خود در نهایت چیزی نیست که بتوانیم صرفاً از طریق موفقیتهای حرفهای و اقتصادی به آن دست پیدا کنیم. بخش بزرگی از این احساس به این برمیگردد که با خودمان به توافق برسیم؛ نتیجه درک گذشتهمان و شرم هایمان، مشروط بودن و تحقیری که ممکن است آنجا نهفته باشد. بنابراین عزت نفس بالا بیشتر به علم روانشناسی مرتبط است تا ثمره تلاشهایمان برای موفقیت.