گاهی شکست فقط یک بدبیاری است نه نشانه اینکه ما سزاوار زندگیکردن نیستم. یک شکست نباید سرآغاز یک بدیُمنی ابدی باشد. بلکه راه برایمان باز است تا داستان دیگری را رقم بزنیم.
مهر ۱۹, ۱۳۹۸
شاید باز هم شکست خوردی و داری توی همان فضای تاریک آشنا را با خودت کلنجار می روی. مثل همیشه یک خرابکاری تو را به یاد تمام شکستهای مفتضحانه گذشتهات میاندازد. تو را به یاد حماقتها و بالاتر از همه، به یاد ذات غیرقابلاعتماد کل وجودت میاندازد.
مرحله بعدی، دیگر معلوم است: عقبنشینی، ناامیدی، خودزنی، احساس حقارت بیشتر و حتی بیاعتمادی بزرگتر و بیزاری عمیقتر از خود. تو، این غار ذهنی و روانی را در طول سالها بهخوبی کاویدهای. شاید – قبل از این فاجعه اخیر – احساس میکردی کمی قویتر شدی و انتظار بیشتری از خودت و زندگیت داشتی. اما این اتفاق بازگشتی به واقعیت است؛ حالا فکر می کنی دوباره برگشتی سر جای اولت. همان جایی که قبلا هم فکر می کردی که متعلق به آنجای، جایی پنهانی که اصلاً هیچ وقت نباید برای فرار از آن تلاش میکردی.
اما اگر این بار، آن هم برای یک بار یک راه متفاوتی را امتحان کنی چطور؟
چیزی مثل تجربهای متفاوت، چیزی هم برای از دست دادن نداری. مثلا یک طور دیگر به ناامیدی نگاه کنی و تصمیم بگیری آن با نگاه مسخره آمیز و انتقادی به جنگ آن بروی؟
مثلا به خودت چیزهای کمابیش متفاوتی بگویی. مثلاً: برای شروع از خودمان بپرسیم: اصلا از کجا باید می دانستم!؟ منی که اطلاعات و دانش و تجربه لازم برای خیلی از چیزهای زندگی را ندارم چطور از خودم اینقدر بی رحمانه انتظار دارم زندگی ام را بی نقص جلو ببرم؟ چرا مدام تعجب میکنیم یا عصبانی میشویم که در عشق و کار و دوستی و خانواده شکست میخوریم، با وجود اینکه با هر معیار عقلانیای که نگاه کنیم ابزارهای لازم برای زندگی را در اختیار نداریم؟ مدرسهها و سیستم آموزشی که به ما چیز زیادی از زندگی آموزش ندادند، جامعه و رادیو و تلویزیون و چیزهایی که خواندیم هم خیلی چیزها را به ما نگفته اند و یاد ندادند. مغزه ما انسان ها هم که با کوچکترین اتفاقی به هم میریزد. پس دیگر چه انتظاری داریم؟
بنابراین مهم این نیست که دوباره گند می زنیم یا نه، بلکه مسئله این است که چه گندی زدیم. در واقع اشکست امری معمول است و از آن نمی توان فرار کرد.
اما برای حرفزدن از داستان های شکستمان، راه های مختلفی داریم. میتوانیم شکستهایمان را به هم ببافیم تا تبدیل به رشتهای بههمپیوسته از ملال و اندوه شود، یا آنها را طوری سر هم کنیم که به داستانی همدلانه و تخیلی و گاه بامزه تبدیل شود. گاهی شکست فقط یک بدبیاری است نه نشانه اینکه ما سزاوار زندگیکردن نیستم. یک شکست نباید سرآغاز یک بدیُمنی ابدی باشد. بلکه راه برایمان باز است تا داستان دیگری را رقم بزنیم.
به علاوه نباید خودمان را با فکرکردن به اینکه دیگران اشتباههای ما را مرتکب نمیشوند، شکنجه کنیم. چراکه آنها از آنجایی که ما آمدهایم نیامدهاند. ما گذشتهای مخصوص خودمان داریم که زمینه بعضی نفهمیدنها و ضعفهایمان در حوزههای خاصی را در ما ایجاد کرده است. آنچه قطعی است این است که هیچ کدام از ما هیچ گاه از دستزدن به کار احمقانه مصون نیستیم. بنابراین باید با وقار و نزاکت، بلاهتمان را بپذیریم. کافی است فقط به روزهای پیریمان فکر کنیم که آخرین تکههای شأن انسانیمان را هم از دست میدهیم. مطمئناً در مدت کوتاهی شبیه یک نوزاد، بینوا و درمانده خواهیم شد، البته با جلب محبت بسیار کمتر از یک نوزاد، با مشکلات پیری و از دست دادن کنترل ادرار و نیاز به بستن پیشبند دور گردنمان موقع غذا خوردن. پس عاقلانهترین کاری که میتوانیم انجام دهیم این است که با مهربانی نسبت به خودمان هیچ وقت حماقت هایمان را فراموش نکنیم.
واقعیت زندگی درونی ما ممکن است به نسبت دیگران برایمان ناامیدکننده تر باشد. اما علتش این است که چیز زیادی از زندگی دیگران نمیدانیم وگرنه همان آرزوها، تسلیم شدن ها، بدبختیها و ناراحتیها را در آنها میدیدیم. ما تنها کسانی نیستیم که افتضاحیم، ما فقط خودمان را کمی بهتر از دیگران میشناسیم.
آنچه نیاز داریم یک جور شادی و خوشحالی سیاه است. تا به دنیا و همه گرفتاری هایش یک پوزخند گنده بزنیم بابت اینکه ما را به عنوان یک موجود ضعیف و بی فکر روی این کره خاکی بی در و پیکر و سرگردان به دور یک ستاره کم فروغ در این گوشه از دنیا انداخته است بدون داشتن کمترین اطلاعی از اینکه چگونه باید زندگی کنیم.
تمام کسانی که میتوانند طنز تلخ واقعیتهای دردناک را درک کنند، دوستان ما هستند. کسانی که باید در مسیر پیرشدن و رفتن به سوی سرنوشتی که در انتظارمان است، به سویشان برویم و از جک های مسخره ای که زمین و زمان به سرمان می آوردند حرف بزنیم و به دنیا بخندیم.
ما در خودزنی و سرزنش خودمان حرفهای باشیم، اما این یک بازی پیش پا افتادهاست که خیلی وقت است پیروز میدانش شده ایم. بیایید بعد از مدتها، به خودمان استراحتی بدهیم، به سمت روشنایی، قوت قلب دادن به خود و دیگران و رفاقت ها و همدلی ها روی بگردانیم.