فایل صوتی پادکست را بشنوید : پخش در صفحه جدید | دریافت فایل
اینکه خودمان را دوست داشته باشیم یعنی اینکه عزت نفس مان قوی باشد، برای داشتن حال خوب حیاتی است. موضوع غیرعادی در اینجا این است که معمولاً احترامگذاشتن به خود چقدر پیشبینیناپذیر است.
افرادی هستند با شغلهایی سطح پایین، بدنهایی نازیبا و دوستانی معمولی که با اطمینان و قاطعیت، از عزت نفس خوبی برخوردارند. به نظر میرسد آنها خود را باوجود نبود هیچ نشانی قوی از تأیید جامعه، دوست دارند.
همچنین دیگرانی هستنند که برایشان هیچ اندازهای از موفقیت، پرستیژ و امنیت مالی کافی نیست. آنها با نگرانی خود را سرزنش و نقد میکنند، همیشه احساس میکنند کمتر از انتظار کار میکنند و هرگز کاملاً باور ندارند که واقعاً مستحق وجودداشتناند. ظاهراً برخورداربودن از سطحی عالی از عزت نفس در نهایت ارتباط کمی با معیارهای اثباتپذیر دارد. به نظر میرسد این موضوع با نوعی از منطق درونیتر و ذهنیتر و فاکتورهایی گاه نامرتبط با مفاهیم استاندارد موفقیت پیوند دارد. در این میان سه فاکتور عمده در رابطه با عزت نفس به این شرح است:
1. آنچه والد همجنستان انجام داده است
یکی از مهمترین فاکتورهایی که تعیین میکند عزت نفستان چقدر باشد و چه اندازه برای خودتان ارزش قائل باشید این است که در مقایسه با والد همجنستان چگونهاید و بیشتر یا کمتر از او به موفقیت رسیدهاید. هرچند ناخوشایند، ولی به نظر میرسد داشتن سطح خوبی از عزت نفس تنها برای کسانی ممکن است که توانستهاند از والد همجنس خود موفقتر باشند.
کسانی که از خانوادههای ضعیفتر میآیند به طور ناخواسته مزیت بزرگی دارند. شما شاید راننده ساده تاکسی دربوداغانی باشید و در خانهای سیمتری در جنوب شهر زندگی کنید. ولی اگر والد همجنستان کشاورزی روستایی با درآمدی در حد امرار معاش بوده است، شما احساس میکنید زندگی اکنونتان شاهانه است.
به طور مشابه و البته منفیتر، شاید در خانوادهای ظاهراً برخوردار بزرگ شده باشید، اما اگر والد همجنستان درآمدی میلیاردی داشته است و شما درآمدی در حد طبقه متوسط داشته باشید، آنگاه احتمالاً هیچ وقت از این احساس قوی و فراموشناشدنی که وضعتان افتضاح است، رهایی نخواهید داشت.
2. گروه همسالانتان چگونهاند
ما در ارتباط با همه کسانی که از ما بالاترند احساس کمبودن نمیکنیم. فقط کسانی اهمیت دارند که متعلقاند به یکی دیگر از فاکتورهای تعیینکننده عزت نفس، یعنی گروه همسالان. منظور از گروه همسالان در اینجا کسانی است که با ما درس خواندهاند، همسنوسال ما هستند و در طبقه اقتصادیاجتماعی ما زندگی میکنند.
این افراد بیاندازه بیشتر از کل جمعیت در احساس خوببودن ما اهمیت دارند. بنابراین بدشانسی بزرگ و مایه همدردی است اگر یکی از افراد گروه همسالان ما شرکتی چندمیلیاردی داشته باشد یا بدتر از آن بر کشور حکومت کند. هر باری که یکی از همکلاسان مان را می بینیم که وضعش از ما بهتر شده، بخش کوچکی از ما میمیرد. بنابراین باید نهایت سعیمان را بکنیم که دانشگاه خیلی معمولی برویم و بعد از فارغالتحصیلی همه دعوتنامههای گردهماییها را مستقیم به سطل زباله بیندازیم.
3. در کودکی چه نوع عشقی را دریافت کردهاید
بخش بزرگی از عزت نفس ما به این بستگی دارد که چه نوع عشقی را در کودکی دریافت کردهایم. بهطور مشخص، این عشق با چه شروطی همراه بوده است.
بعضی از ما پدرومادرهایی داشتهایم که فقط بلد بودند عشق مشروط به ما بدهند. همه چیز به نمرات و گزارشهای درسی مدرسه برمیگشت. بنابراین ما تربیت شدهایم تا موفقیتهای بزرگی را کسب کنیم. اما چندان آسانی نیست کل زندگیات را در حالی بگذرانی که بهشدت دلت میخواهد آتش شدید تنفر از خودت را خاموش کنی و در جستوجوی آرزوی دستنیافته تأییدشدن از طرف پدرومادر، تقلا میکنی روی افرادی که میبینی تأثیر بگذاری.
اما دیگرانی که از ابتدا عشق بیقیدوشرط را میشناختند وضعیتشان خوب است. آنها نباید اینقدر به خودشان فشار بیاورند، چراکه خوشی درونی و اساسیای دارند که با علم به اینکه زمانی به آنها بهصورت بیحدوحصر اهمیت داده شده، تضمین شده است. بدبیاری بزرگی مثل اخراجشدن ناخوشایند است، ولی لزوماً نباید تراژدی باشد.
اطلاع از ریشههای درونی و عجیب عزت نفس بسیار مهم است، چون ما هدفهایمان را با این اعتقاد دنبال میکنیم که موفقیت در نهایت کلید احساس خوب درباره خود را به ما میدهد اما نظر میرسد حقیقت اندکی ناخوشایندتر است. شما شاید ظاهراً در کارتان خوب باشید، اما اگر پدرتان فرد بسیار موفقی باشد یا دوست مدرسهتان وزیر شود یا والدینتان عشق حقیقی و بیقیدوشرط به شما نداده باشند، هیچ وقت هیچ اندازهای از تلاشکردنها و گلزدنها و مدالبردنهایتان کافی نخواهد بود.
این موضوع جایی را که ما باید تصور کنیم چالشهایمان آنجاست، تغییر میدهد. احساس خوب درباره خود در نهایت چیزی نیست که بتوانیم صرفاً از طریق موفقیتهای حرفهای و اقتصادی به آن دست پیدا کنیم. بخش بزرگی از این احساس به این برمیگردد که با خودمان به توافق برسیم؛ نتیجه درک گذشتهمان و شرم هایمان، مشروط بودن و تحقیری که ممکن است آنجا نهفته باشد. بنابراین عزت نفس بالا بیشتر به علم روانشناسی مرتبط است تا ثمره تلاشهایمان برای موفقیت.
فایل صوتی پادکست را بشنوید : پخش در صفحه جدید | دریافت فایل
وقتی با شرایط دشوار روبرو می شویم اطرافیان ما اغلب از روی خیرخواهی میخوان به ما اعتماد به نفس بدهند و شروع می کنند به اینکه توجه ما را به توانمندی هایمان جلب کنند و به ما میگن که تو با این همه هوش و استعداد و توانمندی و تجربه اشکالی نداره اگر یکی دو جا سوتی دادی یا اتفاق بدی برات افتاد و خیلی نگران نباش
اما خود این موضوع میتواند شرایط روانی عجیب و پیچیده ای رو برای ما رقم بزنیم
اعتماد به نفس دادن های کاذب میتواند باعث بشود نوعی عدم اعتماد به نفس وجود بیاید مخصوصاً وقتی که ما خودمان را به آن تعریفی که از هویتمان داریم که شامل هوش، توانمندی ها و تجربه هایمان است بسیار بسیار وابسته می بینیم و هر زمانی که یک موقعیتی پیش بیاید که آن هویت دچار خطر بشود خود را بسیار در خطر می بینیم و دچار اضطراب می شویم در نتیجه اگر شرایطی پیش روی ما قرار داشته باشد که در آن ممکن باشد کارهای ما مسخره به نظر بیاید یا سوتی بدهیم از آن حذر می کنیم که البته هر چیز جالبی در دنیا این شرایط را دارد
برای مثال در یک کشور خارجی به عنوان یک توریست ممکن است که از کسی آدرس نپرسیم نکند فکر کنند که گم شدیم یا آنقدر بی توجه ایم که آدرس ها را بلد نیستیم یا شاید خیلی دلمان می خواهد کسی را ببوسیم اما از ترس اینکه نکنه آن فرد ما را براند و فکر کند ما چه آدم احمقی هستیم هیچگاه این را مطرح میکنیم یا در سر کار هرگز برای افزایش حقوقی که مستحق آن هستیم درخواست نمی کنیم چرا که می ترسیم مدیران ارشد سازمان در مورد ما بد فکر کنند و ما را آدم های زیاده خواه بدانند
خلاصه اینکه همیشه از ترس اینکه مثل یک احمق به نظر بیاییم از حلقه امن خودمان خیلی دور نمی شویم و متاسفانه بیشتر اوقات بهترین فرصت های زندگی مان را اینگونه از دست می دهیم
در واقع ریشه اصلی این عدم اعتماد به نفس این است که ما تصور عجیبی از آدم نرمال و عادی بودن داریم و فکر می کنیم به عنوان یک انسان با وقار باید نرمال به نظر بیاییم
ما تصور می کنیم که ممکن است بعد از یک سنی به یک جایی برسیم که همه چیزمان درست و سرجایش باشد دیگر هرگز اشتباهی در کارمان نداشته باشیم و خودمان را مسخره کسی نکنیم
ما باور داریم که این انتخاب را در زندگی داریم که زندگی خوبی داشته باشیم به گونه ای که در هیچ جایی اشتباهی نکنیم و گند نزنیم
یکی از کتاب های جذاب در اروپای مدرن نوشته شده توسط دانشمند و فیلسوف هلندی اراسموس «در ستایش حماقت» نام دارد که در آنِ اراسموس یک بحث بسیار رهایی بخش را مطرح می کند. او با لحنی گرم به ما یادآوری می کند که هر کس هرچقدر هم که مهم و با کلاس و با سواد باشد باز یک احمق است. در این کتاب هیچ کس در امان نیست، حتی خود نویسنده.
هرچند که او خود فردی تحصیل کرده بود، اما او در کتابش اصرار می کند که به اندازه هر کس دیگری یک آدم کله خشک و احمق است. قضاوت هایش ایراد دارند، احساساتش بر او غلبه می کنند، طعمه خرافات و ترس غیرمنطقی است، هر وقت با فرد جدیدی ملاقات می کند خجالتی می شود و در مهمانی ها دست و پا چلفتی می شود.
این نوع نگاه یک نگرش عمیقاً دلگرم کننده است، زیرا این بدان معنی است که اشتباهات و حماقت بازی های مکرر ما قرار نیست ما را از رسیدن به بهترین ها محروم کند.
یعنی انجام کارهای احمقانه اید، سوتی دادن ها و اشتباهات و یا رفتار عجیب و غریبی ما، ما را برای حضور در جامعه نامناسب نمی کند.
اراسموس به ما می گوید که راه رسیدن به اعتماد به نفس بیشتر این نیست که به داشته ها و هویت و عزت خودمان را به خومان یادآوری کنیم بلکه راه درست این است که با طبیعت مضحکمان به صلح برسیم.
همه ما الان کارهای احماقانه می کنیم، همانطور که در گذشته کرده ایم و در آینده دوباره حماقت های زیادی خواهیم بود … و این عیبی ندارد و اوکی است.
در واقع انتخاب دیگری برای انسان وجود ندارد.
وقتی یاد بگیریم که خودمان را طبیعت واقعی خودمان را که کارهای احمقانه می کند بپذیریم، برایمان انجام دادن کارهایی که ممکن باشد باعث شود احمقانه به نظر برسیم، مهم نخواهد بود.
بله، کسی که دلمان می خواهد ببوسیم واقعاً ما را مسخره می داند. فردی که از او در یک کشور خارجی آدرس پرسیده ایم ممکن است ما را با تحقیر و سرزنش نگاه کند. اما اگر این افراد این کار را کردند، برای ما چیز خاصی نخواهد بود چرا که آنها آنچه را که قبلاً درباره خود پذیرفته بودیم را تکرار و تایید می کنند: اینکه ما، خود آنها و همه انسان های روی زمین، انسان های گندزن و سوتی بده ای هستیم. در نتیجه تلاش نکردن از ترس عدم موفقیت معنی خود را از دست می دهد و ترس از تحقیر شدن دیگر نمی تواند ما را در ترس های ذهنی مان حبس کند.
ما با قبول اینکه شکست یک چیز قابل قبول است، به آزادی خواهیم رسید که هر کاری را که دوست داریم انجام دهیم.
و هرچند وقت یکبار ممکن است به نتیجه دلخواهمان هم برسیم: آن ما بوسه دلخواه را می گیریم، در یک کشور خارجی دوست جدیدی پیدا می کنیم و دستمزدمان افزایش پیدا می کند.
راه رسیدن به اعتماد به نفس بیشتر این است که مدام هر روز صبح قبل از اینکه از خانه بزنیم بیرون به خودمان بگوییم، که من و همه آدم هایی که می شناسم قرار است امروز کلی گیج بازی در بیاوریم، سوتی بدهیم و حرف های ابلهانه بزنیم. و این هیچ اشکالی ندارد.