تا حالا فکر کردی چرا اینقدر به خواب خوب نیاز داریم؟ فقط برای اینکه خستگیمون در بره؟ نه عزیزم، داستان خیلی عمیقتر از این حرفهاست! مغز ما که حکم فرمانده کل بدن رو داره، در طول روز کلی انرژی مصرف میکنه و حسابی فعالیت داره. اما شب که میشه و ما به خواب ناز فرو میریم، انگار یه تیم نظافتچی حرفهای و متخصص توی مغزمون دست به کار میشن !
اگه به اندازه کافی نخوابیم، این تیم نظافتچی نمیتونه کارش رو درست انجام بده و در طولانی مدت، هم حال دلمون، هم فکر و هم سالمت جسممون تحت تأثیر قرار میگیرن.
اما نگران نباش، اگه چند شبی هم بدخواب شدی، با خواب خوب و ترمیمی میتونی جبرانش کنی. بیا با هم ببینیم این نظافتچیهای ماهر دقیقاً چیکار میکنن!!!
مغز ما مثل یه شهر شلوغ و پرکاره! در طول روز، این شهر پر از فعالیت و رفتوآمد میشه. طبیعیه که یه سری مواد اضافی و “پسماند” (مثل مولکولهای التهابی یا پروتئینهایی که اگه زیاد بشن برای مغز خوب نیستن) توی کوچه و خیابون های این شهر جمع بشن. حتی “دود و دم” ناشی از این همه فعالیت (استرس اکسیداتیو) هم هست !
وقتی این پسماندها زیاد میشن، یه مادهای به اسم “آدنوزین” توی مغز ما بالا میره و بهمون احساس خواب آلودگی دست میده. آدنوزین با کاهش فعالیت نورونهای بیداری در مغز، بدن رو برای ورود به فاز خواب آماده میکنه. اینجاست که زنگ خطر به صدا درمیاد: “وقت نظافته! شهر باید تمیز بشه”!
قهرمانهای تیم نظافتچی مغز ما کیان؟ سلولهای گلیال !
این سلولهای فوق العاده مثل کارگرهای ماهر، پسماندها رو جمع میکنن، مسیرها رو باز میکنن و همه جا رو برق میندازن! اونها کمک میکنن تا اتصالات اضافی بین سلول های مغزی هرس بشن، سلولهای عصبی تغذیه و محافظت بشن و التهابها کم بشن. یه پاکسازی عمیق و اساسی ! این فرآیند پاکسازی شبانه به کمک سیستم گلیمفاتیک انجام میشه؛ یک شبکهی هوشمند از جریان مایعات مغزی که مثل فاضلاب مغز عمل میکنه و ضایعات رو دفع میکنه.
حالا که با این تیم حرفهای آشنا شدیم، ببینیم خواب خوب چه هدیههایی برامون داره:
۱. سیستم ایمنی قویتر: موقع خواب، سیستم ایمنی ما خودش رو بازسازی و شارژ میکنه. اینطوری بدنمون میتونه در برابر ویروسها و باکتریها بهتر از خودش دفاع کنه و اگه مریض هم بشیم، زودتر خوب شیم.
۲.تعادل هورمونها و سوختوساز بهتر: خواب ناکافی باعث میشه هورمون گرسنگی (گرلین) زیاد بشه و هورمون سیری (لپتین) کم بشه! هورمون استرس (کورتیزول) هم بالا میره. نتیجه؟ بیشتر هوس خوراکیهای ناسالم میکنیم و کنترل وزن سختتر میشه.
۳. حال خوب و سلامت روان: خواب کافی کمک میکنه بتونیم به مسائل با دید بازتری نگاه کنیم، احساساتمون رو بهتر بشناسیم و اسمشون رو بذاریم تا آروم بشن( همون تکنیک “اسم بذار تا رامش کنی!”). اینطوری اضطراب و افسردگی کمتر به سراغمون میاد، مخصوصا تو روزای سخت که فکرمون درگیره.
۴.حافظه و یادگیری بهتر: موقع خواب، بخشی از مغز به اسم هیپوکامپ( که مرکز یادگیری و حافظهست) حسابی فعاله! اطلاعات روز رو مرتب میکنه، مطالب مهم رو تثبیت میکنه و حافظهمون رو تقویت میکنه. بعد از یه شب بدخوابی، این بخش از مغز زودتر از همه خستگیش رو نشون میده. خواب شبانه هم حافظهی کوتاهمدت رو منظم میکنه، هم اطلاعات مهم رو به حافظهی بلندمدت منتقل میکنه. خواب خوب به خلاقیت و یادگیری عمیق هم کمک میکنه.
۵. سلامت جسمانی عمومی: خواب باکیفیت، التهاب رو در بدن کم میکنه و خطر بیماریهایی مثل مشکلات قلبی، فشار خون بالا و خیلی از بیماریهای دیگه رو کاهش میده.
پس چطور برای یه خواب خوب آماده بشیم؟ (روتین آرامش قبل خواب)
• محیط خواب: نزدیک غروب، نورهای اضافی خونه رو کم یا خاموش کن. از بعد از ظهر به بعد، قهوه یا چای پررنگ ننوش چون کافئین میتونه تا ۶ ساعت در بدن فعال بمونه. اتاق خوابت رو خنک نگه دار(حدود ۱۸-۲۰ درجه عالیه). شام رو حداقل ۳ ساعت قبل از خواب بخور. به جای نوشیدنیهای الکلی، آب یا دمنوشهای آرامبخش انتخاب کن. و مهمتر از همه: گوشی و تبلت ممنوع تو اتاق خواب !
• آرامش ذهن و بدن: یه دوش آب گرم بگیر. حرکات کششی آروم یا یوگای سبک انجام بده. چند دقیقه مدیتیشن کن (مثال هر دم و بازدم ۶ ثانیه طول بکشه). اگه ذهنت شلوغه، فکرهات رو روی کاغذ بنویس تا از سرت بیرون برن. قبل از خواب برای ۲-۳ تا چیزی که داری شکرگزاری کن.
امشب که خورشید غروب کرد، فرش قرمز رو برای تیم نظافتچی مغزت پهن کن و اجازه بده کارشون رو به بهترین شکل انجام بدن!
بیدار شدن با حس سبکی و انرژی، بهمون کمک میکنه تو لحظه حال حضور داشته باشیم، با دید مثبتتری به زندگی نگاه کنیم و برای اطرافیانمون هم الگوی آرامش باشیم. توی اپلیکیشن من خوب من، ما هر شب کنار تو هستیم تا خوابت آروم تر، عمیقتر و باکیفیتتر باشه.
پس لباس خواب راحتت رو بپوش، قلبت رو پر از شکرگزاری کن و بذار ذهنت توی نرمی خواب غرق بشه. تیم من خوب من برات خوابی عمیق و شیرین آرزو میکنه.
گاهی در زندگی کاری، انگار داریم برخلاف جریان آب شنا میکنیم. هرچه بیشتر تلاش میکنیم، بیشتر احساس میکنیم از پا افتادهایم. این حالت ممکن است ناشی از فرسودگی شغلی باشد؛ پدیدهای که به تدریج وارد زندگیمان میشود و اگر به آن توجه نکنیم، میتواند انگیزه، کارایی، و حتی سالمت روانمان را به خطر بیندازد.
خبر خوب این است: با چند قدم ساده، میتوان دوباره جان گرفت و مسیر کاری را با انرژی و امید تازه ادامه داد.
توضیح علمی
فرسودگی شغلی (Burnout)شامل سه مؤلفهی اصلی است:
۱. خستگی هیجانی: احساس خالی شدن و نداشتن انرژی.
۲. کاهش احساس اثربخشی: حس اینکه تلاشها بینتیجهاند یا دیگر مفید نیستیم.
۳. فاصلهگیری عاطفی: نوعی سردی یا بیتفاوتی نسبت به کار یا اطرافیان.
۷ راهکار کاربردی برای بازیابی انرژی بعد از فرسودگی
۱. از بدن خودت شروع کن : بدن، پایهی تعادل روان است، به او گوش بده:
• خواب کافی داشته باش (واقعی، نه به خواب رفتن وسط دیدن فیلم و سریال).
• غذایت را با حضور ذهن بخور، نه خوردن سریع و بدون توجه.
• پیادهروی، یوگا یا حرکات کششی ساده را وارد برنامهی روزانه کن.
تمرین پیشنهادی:
یک وعده غذایی را بدون موبایل یا صفحه نمایش بخور. فقط با خودت و غذات حاضر باش.
۲. منشأ اصلی فرسودگی را بشناس، فرسودگی یک علت ندارد. از خودت بپرس:
• آیا کارهایم زیاد است؟
• اختیاری در تصمیم گیری ندارم؟
• حس بیعدالتی می کنم؟
• محیط کارم سرد یا ناسالم است؟
• شغلم با ارزشهایم تضاد دارد؟
تمرین پیشنهادی:
فهرستی از ۳ موردی که بیشترین انرژی را از تو میگیرند تهیه کن و برای هر مورد یک راهکار بنویس، حتی اگر آن راهکار فقط این باشد که در مورد آن مورد صحبت کنی.
۳. آیندهی مطلوبت را تصور کن،اگر از کارت زده شدهای، چه چیزی میتواند تو را دوباره مشتاق کند؟
محیطی با آزادی بیشتر؟ همکاری با افرادی الهامبخش؟ یا نقشی که با ارزشهایت هماهنگتر است؟
تصویرسازی از شغل و سبک زندگی دلخواه، انگیزهای قوی برای تغییر ایجاد میکند.
۴. تغییرهای کوچک اما مؤثر ایجاد کن، لازم نیست همیشه استعفا بدهی، گاهی:
• انتقال به تیم یا موقعیت دیگر
• گرفتن یک روز دورکاری در هفته
• تعریف نقش جدید یا واگذاری بخشی از کارها، میتوانند تغییر بزرگی در حس رضایتت ایجاد کنند.
اگر مشکل فرهنگ سازمانی است، پیشنهاد اصلاحاتی برای کل تیم بده؛ با زبان همدلی و نه شکایت.
۵. اگر بهبودی ممکن نیست، تصمیم بزرگ بگیر
گاهی همهی تلاشها برای بهبود کافی نیست. اگر محیط کارت در تضاد با ارزشهای بنیادین توست یا فرهنگ ناسالمی دارد، شاید وقتش رسیده مسیر جدیدی را شروع کنی؛ چه با تغییر شغل، چه بازگشت به تحصیل یا حتی وقفهای کوتاه برای بازنگری.
۶. مسئولیتها را واگذار کن
تو قرار نیست همیشه همه چیز را خودت انجام دهی. افرادی که احساس ( باید خودم همه را مدیریت کنم) دارند، بیشتر در معرض فرسودگیاند. گاهی فقط آزمایش واگذاری یک کار ساده به دیگران میتواند باری از ذهنت بردارد.
تمرین پیشنهادی :
این هفته، یک وظیفه را که همیشه خودت انجام میدادی به یک همکار یا دوست بسپار و نتیجه اش را با ذهن باز ببین.
۷. زندگیات را چندبُعدی کن
در زمان فرسودگی، زندگی به دو بخش محدود میشود: کار و کار.
حتی تفریحاتمان هم شبیه (وظیفه) میشوند. اما بازیابی انرژی یعنی بازگشت به لذتهای واقعی: بازی با فرزند، آشپزی با دل و جان، طبیعتگردی، یا مطالعه کتابی که برای دل خودت میخوانی. تعطیلاتت را جدی بگیر؛ حتی اگر فقط یک روز ساده در خانه با یک فنجان چای باشد.
جمعبندی
فرسودگی شغلی پایان راه نیست. یک نشانه است؛ برای توقف، تأمل، و بازسازی.با همین چند اقدام ساده، می توانی دوباره به خودت، انگیزهات و کیفیت زندگی سابقت برگردی.
تو ارزشش را داری. فقط کافیست همین امروز یک قدم برداری.
ذهن آگاهی در زندگی روزمره چه شکلی است؟
در دنیای شلوغ و پرشتاب امروز، به راحتی در افکار، احساسات و صداهای درونیمان غرق میشویم. ذهن پریشی چیزی است که خیلی از ما آن را هر روز تجربه میکنیم؛ گاهی آنقدر طبیعی و همیشگی که حتی متوجهاش نمیشویم. اما ذهنآگاهی یعنی یاد بگیریم چگونه از این درهمریختگی بیرون بیاییم، نفس بکشیم، و دوباره به زندگی واقعی برگردیم.
یک لحظه ساده… و یک تلنگر
نگاه کن! داره برف میاد!
وقتی این جمله را میشنویم چه اتفاقی میافتد؟
بیاختیار دست از کار میکشیم، مکث میکنیم، و نگاهمان را به بیرون میدوزیم. برای چند لحظه در زمان حال حاضر میشویم. قضاوتهایمان کنار میروند و جای خود را به کنجکاوی میدهند. این یعنی ذهنآگاهی.
اما ذهنآگاهی فقط مدیتیشن ده دقیقهای روزانه نیست. گاهی در زندگی واقعی، در همان لحظههای خسته و ناامید، جرقهای کوچک کافیست تا مسیر احساسات و ذهنمان تغییر کند.
داستان یک صبح سرد
امروز صبح، کاملا درگیر ذهنم بودم. خسته، بیحوصله، و بیانرژی. باید برای یک قرار بیرون میرفتم، ولی واقعاً دلم نمیخواست در سرمای صبح ۳۰ دقیقه پیادهروی کنم. چند بار نزدیک بود منصرف شوم، اما بخشی از من که به سلامت بدنم اهمیت میدهد، مرا به سمت در هل داد.
در مسیر، دیر کرده بودم، عجله داشتم، و تمام مدت در ذهنم غر میزدم. صدای (منتقد درونی) من هم شروع شد: تو همیشه اینطوری هستی، هیچ چیز خوب پیش نمیره، چرا بابت این موضوعات کوچیک انقدر غر میزنی وقتی دردهای بزرگتری توی دنیاست؟
ما ناگهان نگاهم به برف افتاد. نه اینکه تازه باریدن گرفته باشد؛ برف از قبل آنجا بود، اما تا آن لحظه ندیده بودمش. ذهنم آنقدر شلوغ بود که از کنار زیبایی آن گذشته بودم. سفیدی ناب برف، مثل یک تلنگر، مرا به لحظهی حال برگرداند. بعد، دومینووار بقیهی چیزها را هم دیدم: نور آفتاب روی برف، صدای خشخش زیر پاهایم…
هنوز سردم بود، ولی دیگر احساس ناراحتی نمیکردم. هنوز دیر کرده بودم، ولی دیگر خودم را سرزنش نمیکردم. باقی مسیر رفت و برگشتم کاملا متفاوت شد؛ بدنم هنوز سرد بود، اما ذهنم آرامتر و قلبم بازتر شده بود.
مهارتهایی که تمرین میخواهند:
این داستان ساده، یادآور چند اصل مهم در ذهنآگاهی است:
• تشخیص اینکه درگیر افکار یا احساسات شدید هستیم
• توقف و مکث
• تغییر جهت توجه به زمان حال
• مشاهده بدون قضاوت
• شناخت اینکه احساسات ناخوشایند میآیند و میروند
• درک اینکه شادی و ناراحتی میتوانند همزمان در ما وجود داشته باشند
• مهربانی با خود در مواجهه با افکار و هیجانات درونی
وقتی بیهدف و خودکار زندگی میکنیم، خیلی چیزها را از دست میدهیم: زیبایی طبیعت، عمق روابط، لذتهای ساده.
همه ما لحظه هایی را تجربه کردهایم که ذهنمان آنقدر درگیر یک بحث یا نگرانی کاری بوده که صدای عزیزانمان را نشنیدهایم، یا بیتوجه غذا خوردهایم.
این ذهن انسان است؛ خالق، پیچیده، اما گاهی آزاردهنده.
هیچوقت زود یا دیر نیست
یاد گرفتن مهارتهایی مثل ذهنآگاهی یا مهربانی با خود، میتواند کمک کند بهتر از پس لحظات سخت بر بیاییم؛ نه با نادیده گرفتنشان، بلکه با عبور از دل آن ها همراه با آگاهی و پذیرش. یادگیری این مهارتها آسان نیست. حتی من که هر روز با مراجعانم درباره ذهنآگاهی کار میکنم، هنوز در خیلی از لحظات روزمرهام حواسم پرت میشود. اما قدردان لحظههایی هستم که به حال برمیگردم، قدردان الهام گرفتن از دیگران، و تلاشهایی که برای مراقبت از خودم میکنم.
دعوت به مکث
این یک دعوت است برای همه ما تا:
• کمی مکث کنیم
• نسبت به افکار و احساساتمان کنجکاو باشیم
• ببینیم چه چیزی به ما کمک میکند دوباره به لحظهی حال، به زندگی واقعی و به اطرافیانمان وصل شویم
شاید آن چیز، فقط نگاه کردن به برف باشد..
فرسودگی شغلی چه نشانههایی دارد؟ وقتی ذهن و بدن مان دیگر تاب نمیآورد.
فرسودگی شغلی یا همان (burnout) یکی از آن حالتهاییست که بیصدا و تدریجی وارد زندگیمان میشود؛ مخصوصاً برای افرادی که همیشه میخواهند همه چیز را به بهترین شکل انجام دهند. شاید به خودتان بگویید (من خسته ام، اما هنوز دارم کار میکنم) ، اما این خستگی مداوم ممکن است همان علامت هشدار باشد.
مطالعات روانشناسی نشان میدهند که فرسودگی شغلی، مجموعهای از فشارهای مزمن است که در نهایت باعث کاهش انرژی، بیانگیزگی، کاهش عملکرد، و گاهی احساس بیارزشی میشود. شناخت زودهنگام این نشانهها، مهمترین قدم برای پیشگیری و بهبود است.
توضیح علمی
فرسودگی شغلی، برخالف تصور رایج، یک ( حالت روحی موقت) نیست؛ بلکه نتیجه ی طولانی مدت فشارهای مداوم روانی و جسمی است. در مغز، این فشار مزمن باعث تغییراتی در ترشح کورتیزول، تضعیف عملکرد سیستم ایمنی و اختلال در تنظیم هیجانات میشود.
سه محور اصلی که در فرسودگی خودشان را نشان میدهند عبارتاند از:
۱. خستگی فیزیکی و هیجانی
۲. جدایی عاطفی یا بدبینی
۳. احساس بیاثر بودن یا کاهش بهرهوری
نشانههای مهم فرسودگی که باید جدی بگیریم:
۱.نشانههای جسمی و هیجانی:
• خستگی مزمن: بیانرژی بودن حتی بعد از خواب، و ترس از شروع روز کاری.
• بیخوابی: در ابتدا بیخوابی خفیف، ولی بعدها بیخوابی شبانهی مداوم.
• مشکل تمرکز: فراموشی، عدم تمرکز و احساس سردرگمی در انجام کارها.
• علائم جسمی: سردرد، تپش قلب، مشکالت گوارشی یا احساس گیجی.
• ضعف سیستم ایمنی: سرماخوردگیهای مکرر یا بیماریهای طولانی مدت.
• کماشتهایی یا کاهش وزن: بی علاقگی به غذا یا ناتوانی در خوردن.
• اضطراب و افسردگی: از نگرانی خفیف تا احساس بیارزشی شدید .
• عصبانیت یا تحریکپذیری بالا : از بحثهای جزئی تا عصبانیت شدید در خانه یا محل کار.
۲. نشانههای جدایی عاطفی و بدبینی
• کاهش لذت: بیحوصلگی نسبت به کار، دوستان یا حتی فعالیتهای دوست داشتنی.
• بدبینی: نگرش منفی نسبت به خود، دیگران یا آینده؛ شک به اطرافیان.
• انزوای اجتماعی: کمحرف شدن، دوری از جمع یا فرار از تعامل با همکاران.
• فاصله گرفتن از مسئولیتها: تمایل به غیبت، بیتفاوتی نسبت به کار، یا فرار از پاسخگویی.
۳. احساس ناکارآمدی و بی اثر بودن
• بیتفاوتی و بیهدفی: احساس اینکه (هیچ چیز اهمیت ندارد) یا ( هیچ چیز درست پیش نمیرود.)
• کاهش عملکرد و بهرهوری: افزایش وظایف ناتمام، خستگی ذهنی، و احساس شکست.
• ایرادگیری از خود یا دیگران: تحریک پذیری بالا به دلیل حس ناکامی و عدم پیشرفت.
جمعبندی
اگر با برخی از این نشانهها مواجه هستید، احتمال دارد در مسیر فرسودگی قرار گرفته باشید. این یک هشدار دوستانه است که باید از خودتان مراقبت کنید.
برخلاف سرماخوردگی، فرسودگی خودبهخود خوب نمیشود، مگر اینکه برای تغییر سبک زندگیتان قدمی بردارید.
فرسودگی، به سادگی قابل پیشگیری نیست، اما با آگاهی، مهربانی با خود، و یادگیری تنظیم هیجانات، میتوان از آن عبور کرد.
وقت گذاشتن برای چیزی که واقعاً مهمه .
اگر ازت بپرسم موقع صبحانه امروز به چی فکر میکردی، جوابی داری؟
احتمالا نه؛ مثل خیلی از آدم های دیگه. در زندگی شلوغ امروز، از کارهای خانه گرفته تا رفت و آمد، مسئولیت های شغلی، مراقبت از بچه ها، درس، جلسات و تعهدات اجتماعی، لحظه ای برای توقف باقی نمی مونه. بیشتر کارهامون رو روی حالت ( اتوپایلوت) انجام میدیم.
اما ذهن آگاهی، یعنی خارج شدن از این حالت خودکار و برگشتن به لحظه ی حال.یعنی مغزمان پر از فکر نباشه، بلکه حواسمون جمع باشه.
و خبر خوب؟ برای این تمرین، فقط ۵ دقیقه وقت کافیه! در ادامه، ۷ تمرین ساده و کاربردی ذهن آگاهی رو میخونی که بدون نیاز به مدیتیشن های طولانی ، میتونن استرست رو کمتر کنن و تمرکزت رو بیشتر.
۱ .تمرین لمس آگاهانه
دستهات رو برای ۵ ثانیه مشت کن، بعد باز کن و فقط توجه کن که چه حسی داری. گرما، گزگز، رهایی… همین چند لحظه توجه به حس بدن، میتونه کمکت کنه از سرت بیای بیرون و توی بدنت حضور داشته باشی.
۲ .گوش دادن آگاهانه به موسیقی
آهنگ مورد عالقهات رو پخش کن و فقط گوش بده.به احساست دقت کن. چه خاطراتی برات زنده میشن؟ چه حسی بهت دست میده؟ این حسها رو بشناس و اجازه بده در طول روز همراهت باشن.
۳ .چند دقیقه با چشم بسته
فقط برای ۵ دقیقه چشمهات رو ببند و به اطراف گوش بده، بوها رو حس کن، دمای فضا رو لمس کن. حذف بینایی باعث میشه سایر حواست قویتر بشن و بیشتر در لحظه حضور پیدا کنی.
۴ .نفس کشیدن یک دقیقهای
این تمرین ساده، برای لحظه های اضطراب عالیه. هر جا هستی، بنشین یا بایست و چند ثانیه آروم نفس بکش.
بعد تمرین ۴-۴-۴ رو انجام بده: ۴ شماره دم – ۴ شماره نگه داشتن – ۴ شماره بازدم.
این چرخه رو چهار بار تکرار کن. ببین چطور حس بدنت تغییر میکنه.
۵ .بازیِ چهار چیز
چهار چیزی که معمولا نادیده میگیری رو ببین یا بشنو. مثلا صدای خنده بچهها، بوی صابون صبحگاهی، رنگ گل های حیاط، یا خندهی همکارت. این توجههای کوچیک، ذهنت رو تازه میکنن.
۶ .کم کردن صداهای بیرونی
دنیا خیلی شلوغه؛ نوتیفیکیشن ها، موسیقی کافهها، صدای اخبار…
برای ۵ تا ۳۰ دقیقه در روز، موبایل، تلویزیون و همه صداها رو قطع کن و ذهنت رو توی سکوت آزاد بذار. بعضی از لحظههای مهم زندگی، توی هیچ استوری یا توییتی نمیگنجن.
۷ .به پنج نفر غریبه لبخند بزن
یه نگاه دوستانه، یه لبخند ساده؛ شاید روز کسی رو بهتر کنه. مهربونی هنوز ارزش داره، حتی اگه کمتر ببینیمش.
جمعبندی
هر وقت آگاهانه برای تمرین ذهنآگاهی وقت بذاریم، در واقع داریم از آرامش درونمون مراقبت میکنیم. کند شدن یعنی لذت بردن از چیزهای ساده. یعنی از حالت ( اجبار) خارج بشیم و واقعاً زندگی کنیم، نه اینکه فقط انجامش بدیم.
ذهنآگاهی با مغز و بدن ما چه میکند؟
شاید برایت جالب باشد که یکی از متخصصان علوم اعصاب، دکتر ( دیوید واگو) ، هر روزش را با مدیتیشن آغاز میکند. او مثل میلیون ها نفر دیگر در دنیا، ذهنآگاهی را فقط یک تمرین آرامشبخش نمیداند؛ بلکه راهی برای سلامت همهجانبهی بدن و ذهن میٰبیند. اما دقیقاً چه اتفاقی میافتد وقتی ذهنآگاهی را وارد زندگیمان میکنیم؟ آیا فقط احساس خوبی داریم، یا مغز و بدنمان واقعاً تغییر میکند؟ دکتر واگو ۱۵ سال است روی همین موضوع کار میکند. در ادامه، خلاصهای از یافتههای او را با هم مرور میکنیم.
فراتر از تنفس: ذهنآگاهی یعنی توجه واقعی
برخالف تصور رایج، ذهنآگاهی فقط تمرکز روی نفس نیست. تمرینهای اصلی شامل این موارد هستند:
• توجه به بدن و تنفس
• مشاهدهی افکار بدون قضاوت
• حرکات آگاهانه مثل راه رفتن یا یوگا
• آوردن آگاهی به زندگی روزمره، حتی در سادهترین کارها
واگو میگوید: ذهنآگاهی کمکمان میکند بفهمیم ذهنمان چطور کار میکند، یاد بگیریم به جای واکنش، پاسخ بدهیم، با خودمان و دیگران واقعیتر و نزدیکتر باشیم.
حس آرامش؟ اون فقط یکی از نتایج جانبی این مسیر زیباست.
مغز و بدن چطور پاسخ میدهند؟
پژوهشها نشان دادهاند که ذهنآگاهی:
• فشار خون را کاهش میدهد
• باعث تنوع در ضربان قلب میشود ( نشانهی سالمت سیستم عصبی )
• التهاب در بدن را کم میکند
• و حتی به مدیریت دردهای مزمن کمک میکند
مثالً در دردهای مزمن مثل فیبرومیالژیا، ذهنآگاهی باعث میشود فرد به جای ترس و اجتناب، با درد آگاهانه مواجه شود و این واکنش احساسی نسبت به درد را کمتر میکند.
ذهنآگاهی و ترمیم مغز
در زمان خواب، مغز ما خودش را تمیز میکند. جالب است بدانید مدیتیشن هم با فعالسازی همان سیستم پاکسازی (گلیمفاتیک)، اثری شبیه خواب دارد. یعنی ذهنآگاهی میتواند به معنای واقعی، مغز را ترمیم کند. در سالمندان یا کسانی که مغزشان آسیب دیده، تمرینهای ذهنآگاهی حتی باعث جلوگیری از تحلیل رفتن بخشهایی از مغز میشود.
آیا ذهنآگاهی جایگزین درمان است؟
ذهنآگاهی به تنهایی میتواند نشخوار فکری، اضطراب، و احساس بیکفایتی را کاهش دهد. اما وقتی با درمانهای رایج مثل CBT یا دارو مقایسه میشود، معمولًا همتراز آنها عمل میکند، نه الزاماً بهتر.
مزیتش؟ بدون عوارض جانبی، همیشه در دسترس، و قابل تمرین برای همه.
ذهنآگاهی و بازی با توجه
یکی از مهمترین تأثیرهای ذهنآگاهی بر مغز، تقویت شبکههاییست که به ما کمک میکنند از درگیری با افکار منفی خلاص شویم.
واگو میگوید: خیلی از ما نیمی از عمرمان را با این فکر میگذرانیم که (به اندازه کافی خوب نیستیم) . این فکرها وقتی تکرار میشوند، به ما میچسبند. ذهنآگاهی کمک میکند بتوانیم بین فکر و واقعیت تفاوت قائل شویم و گیر نیفتیم.
مدیتیشن و سالمندی سالم
از سن ۲۲ سالگی به بعد، مغز ما کمکم تحلیل میرود. اما افرادی که مدیتیشن را وارد زندگیشان میکنند، مخصوصاً بالای ۶۵ سال، کاهش عملکرد مغزی را با سرعت کمتری تجربه میکنند. نه اینکه حافظه فوق العاده پیدا کنند، بلکه آن بخشهایی از مغز که معمولا ضعیف میشوند، در این افراد فعال میماند.
یک یادآوری مهم
اگر در حال حاضر هم احساس آرامش نمیکنی، اشکالی ندارد. ذهنآگاهی نیاز به تمرین دارد. حتی متخصصهای این حوزه هم همیشه موفق به حضور ذهن کامل نیستند.
اما همان تلاشهای کوچک، همان لحظههای آگاهانه، همان مکثهای کوتاه وسط شلوغی روز همهشان دارند اثر میگذارند.
ذهنآگاهی نسخهای شرقی برای یک زندگی شکوفاست. سلامت و آرامش، فقط عوارض جانبی این مسیرند.
دکتر واگو
چرا منیزیم برای خواب مهم است؟
منیزیم نقشی کلیدی در بسیاری از عملکردهای بدن دارد؛ از تنظیم ضربان قلب گرفته تا فعالیت مغزی و عملکرد عضلات. اما یکی از مهمترین نقشهای آن در سیستم عصبی، ایجاد آرامش و کمک به ورود بدن به فاز خواب است.
تحقیقات نشان دادهاند که مصرف کافی منیزیم با افزایش ترشح گابا (GABA) – یک انتقالدهنده عصبی آرامبخش – مرتبط است. این ماده باعث کاهش تحریکپذیری مغز و بدن و ایجاد حس آرامش و خوابآلودگی میشود.
علائم کمبود منیزیم که ممکن است خواب شما را مختل کند
- اختلال در به خواب رفتن
- بیدار شدنهای مکرر در شب
- اسپاسم یا گرفتگی عضلات
- خستگی مزمن و کاهش انرژی روزانه
- اضطراب یا تحریکپذیری عصبی
منابع طبیعی منیزیم
برای تأمین منیزیم کافی از طریق رژیم غذایی، میتوانید از این منابع بهره بگیرید:
منبع غذایی | میزان منیزیم در هر وعده تقریبی |
---|---|
اسفناج پخته | ۱۵۷ میلیگرم در هر فنجان |
بادام | ۸۰ میلیگرم در هر ۲۸ گرم |
آووکادو | ۵۸ میلیگرم در هر عدد متوسط |
شکلات تلخ (۷۰٪+) | ۶۵ میلیگرم در هر ۳۰ گرم |
دانه کدو | ۱۵۰ میلیگرم در هر ۲۸ گرم |
حبوبات (لوبیا، عدس) | ۶۰–۸۵ میلیگرم در هر فنجان |
مکملهای منیزیم: چه زمانی لازم است؟
اگر با وجود رژیم غذایی مناسب، همچنان علائم کمبود منیزیم را دارید یا خواب شما مختل است، مصرف مکمل منیزیم میتواند مؤثر باشد. اما قبل از مصرف مکمل حتماً با پزشک یا متخصص تغذیه مشورت کنید.
انواع رایج مکملهای منیزیم:
- منیزیم سیترات: جذب بالا، مناسب برای آرامسازی
- منیزیم گلیسینات: اثر آرامبخش ملایمتر، مناسب برای استفاده قبل از خواب (بهترین نوع برای خواب)
- منیزیم اکسید: برای یبوست کاربرد دارد، جذب کمتری دارد
منیزیم و چرخه خواب: علم چه میگوید؟
مطالعهای در سال ۲۰۱۲ نشان داد که افراد مسن با بیخوابی خفیف، پس از مصرف روزانه ۵۰۰ میلیگرم منیزیم به مدت ۸ هفته، بهبود قابلتوجهی در زمان خواب و کیفیت آن داشتند.
تحقیقات دیگر نیز نشان میدهند که مصرف منیزیم ممکن است باعث کاهش سطح کورتیزول (هورمون استرس) شده و به ورود بدن به حالت ریلکس کمک کند.
نکاتی برای مصرف بهتر منیزیم:
- سعی کنید منیزیم را از منابع غذایی دریافت کنید.
- مکمل را ترجیحاً شبها مصرف کنید.
- در صورت وجود بیماریهای کلیوی یا داروهای خاص، حتماً قبل از مصرف مکمل با پزشک مشورت کنید.
- مصرف بیش از حد میتواند باعث اسهال یا مشکلات گوارشی شود.
ابزارهای مکمل برای خواب بهتر
در کنار مصرف منیزیم، استفاده از تکنیکهای ذهنآگاهی، صداهای طبیعت، تنفس هدایتشده و ژورنالنویسی قبل از خواب میتواند تأثیر منیزیم را تقویت کند. برای دسترسی به این ابزارها، اپلیکیشن «من خوب من» را نصب کنید و بخش خواب را امتحان کنید.
جمعبندی
منیزیم یکی از کلیدیترین مواد معدنی برای بهبود خواب و کاهش استرس است. با مصرف صحیح و علمی آن – چه از طریق غذا و چه مکمل – میتوانید خواب بهتری تجربه کنید، روزتان را پرانرژیتر شروع کنید و از فواید آرامش ذهنی بهره ببرید.
چرا بهداشت خواب اهمیت دارد؟
بهداشت خواب مجموعهای از عادات و شیوههای رفتاری است که به ایجاد خوابی با کیفیت و پایدار کمک میکند. رعایت این اصول نهتنها باعث افزایش انرژی روزانه میشود، بلکه خطر ابتلا به اختلالات خواب، افسردگی، اضطراب و بیماریهای مزمن را نیز کاهش میدهد.
۲۰ توصیه برای بهداشت بهتر خواب
۱. هر روز در ساعت مشخصی بخوابید و بیدار شوید
ثبات در ساعت خواب و بیداری، ساعت بیولوژیکی بدن شما را تنظیم میکند و به بهبود کیفیت خواب کمک مینماید.
۲. یک روتین شبانه آرامشبخش داشته باشید
کارهایی مثل دوش آب گرم، گوش دادن به موسیقی ملایم، یا مدیتیشن قبل از خواب، ذهن شما را برای استراحت آماده میکند.
۳. فقط زمانی به رختخواب بروید که واقعاً خوابآلود هستید
این کار از دراز کشیدن بیهدف در تخت و فکر کردنهای مزاحم جلوگیری میکند.
۴. استفاده از وسایل الکترونیکی را یک ساعت قبل از خواب متوقف کنید
نور آبی صفحهنمایشها تولید ملاتونین (هورمون خواب) را سرکوب میکند.
۵. اتاق خواب را تاریک، ساکت و خنک نگه دارید
بهینهترین دما برای خواب ۱۸ تا ۲۲ درجه سانتیگراد است. استفاده از ماسک چشم یا گوشگیر هم میتواند مفید باشد.
۶. از رختخواب فقط برای خواب استفاده کنید
اگر در رختخواب مطالعه، کار یا تماشای فیلم انجام دهید، مغز شما رختخواب را با فعالیت مرتبط میداند، نه خواب.
۷. از مصرف کافئین بعدازظهر خودداری کنید
نوشیدنیهایی مثل قهوه، چای پررنگ و نوشابه میتوانند تا ساعتها پس از مصرف در بدن باقی بمانند و خواب شما را مختل کنند.
۸. ورزش منظم داشته باشید
فعالیت فیزیکی در طول روز باعث خواب عمیقتر شبانه میشود، اما ورزش شدید را ۲–۳ ساعت قبل از خواب انجام ندهید.
۹. چرت زدن را محدود کنید
چرت کوتاه ۲۰ دقیقهای مفید است، اما چرت طولانی بعدازظهر میتواند خواب شبانه را مختل کند.
۱۰. برنامه غذایی خود را کنترل کنید
از خوردن وعدههای سنگین، غذاهای چرب یا تند در ساعات نزدیک به خواب خودداری کنید.
۱۱. از مصرف الکل خودداری کنید
الکل شاید باعث خوابآلودگی اولیه شود، اما کیفیت خواب را به شدت کاهش میدهد.
۱۲. نوشیدن زیاد آب را قبل از خواب کاهش دهید
برای جلوگیری از بیدار شدنهای مکرر برای استفاده از سرویس بهداشتی.
۱۳. اگر خوابتان نمیبرد، بلند شوید
اگر بعد از ۲۰ دقیقه دراز کشیدن هنوز بیدار هستید، از تخت بیرون بروید و کار آرامی مثل مطالعه انجام دهید.
۱۴. نگرانیها را از ذهن خود خارج کنید
نوشتن افکار و دغدغهها در یک دفترچه قبل از خواب میتواند به آرامش ذهن کمک کند.
۱۵. در معرض نور طبیعی قرار بگیرید
نور روز نقش مهمی در تنظیم چرخه خواب و بیداری دارد. صبحها پردهها را کنار بزنید یا پیادهروی کوتاه داشته باشید.
۱۶. از نگاه کردن به ساعت در طول شب خودداری کنید
نگاه مکرر به ساعت باعث افزایش اضطراب و بیخوابی میشود.
۱۷. از رایحههای آرامشبخش استفاده کنید
روغنهای گیاهی مثل اسطوخودوس میتوانند اثر آرامبخش داشته باشند.
۱۸. فناوریهای کمک کننده به خواب را امتحان کنید
اپلیکیشنهایی مانند «من خوب من» دارای مدیتیشن، قصه های خواب بزرگسالان، صداهای طبیعت و تکنیکهای تنفسی برای کمک به بهبود خواب هستند.
۲۰. استرس را مدیریت کنید
تمرینات ذهنآگاهی، یوگا و تنفس عمیق ابزارهایی قدرتمند برای کاهش اضطراب هستند که خواب را بهبود میبخشند.
جمعبندی
بهبود بهداشت خواب یک فرآیند تدریجی است که با رعایت چند عادت ساده آغاز میشود. کیفیت خواب شما، کیفیت زندگی شما را تعیین میکند. برای شروع، همین امروز یکی از نکات بالا را انتخاب کنید و به روتین شبانه خود اضافه کنید.
اگر به دنبال راهکارهای علمیتر برای بهبود خواب هستید، اپلیکیشن «من خوب من» را نصب کنید و از ابزارهای تخصصی آن در بخش «خواب خوش»، «داستانهای صوتی برای خواب»، «صدای طبیعت» و «فرکانسهای خواب» استفاده کنید.
با فرا رسیدن نوروز، هوا تازه میشود، چلچلهها میخوانند، بنفشهها گل میدهند، و صفحات تقویم، با رقص نسیم بهاری، ورق میخورند. در این زمان اما برای برخی، شور و شوق آغاز سال نو و عیدی گرفتن و دید و بازدید – که روزگاری قند در دلشان آب میکرد – معنای نوستالژیک خودش را از دست داده است.
برای بسیاری از ما دهه شصتیها، نوروز، تنها جشن سال نو نیست؛ بلکه مواجههای است با خودِ جامانده در میان خاطرات، با گذشتهای که چون شبحی در ذهن نقش بسته، با شهر،خانه و کوچههای خستهای که روزی گهوارهی رویاهایمان بودند، با پدر و مادرِ سالخورده، و با کولهباری از مسئولیتهایی که بیصدا بر شانههایمان سنگینی میکنند. در این سکوت پر هیاهو، اضطراب، همچون تندر بهاری مدام در گوشمان میخواند: «آیا من دارم در مسیر درست زندگی گام برمیدارم؟»
نوروز، آینهای است که ما را در برابر تمام خاطرات، حسرتها، آرزوهای برآوردهنشده و خودِ قدیمیمان قرار میدهد. آن نوجوانی که رویاهای بزرگ در سر داشت، اکنون، به آدمی بدل شده که کولهباری از وظیفه و اضطراب را بر دوش میکشد.
و در این مواجهه، بار دیگر، همان پرسشهای بنیادین، تکرار میشوند:
- آیا در جای درستی ایستادهام؟
- آیا زندگیام، ارزش داشته است؟
- آیا فرزند خوبی برای پدر و مادرم بودهام؟
- آیا به خودم خیانت کردهام؟
یک: نسل میانی، پل میان دیروز و فردا
ما، دهه شصتیها، نه فقط یک گروه سنی، بلکه نسلی هستیم که میان دو دنیای متفاوت، چونان پلی معلق ایستادهایم. نسلی که هم باید سایهبان نسل قبل باشد و هم روشنیبخش راه نسل بعد. این جایگاه، در ظاهر، شاید عادی به نظر برسد، اما در باطن، اقیانوسی است از چالشهای جسمی و روانی.
ما با والدینی بزرگ شدیم که اغلب، سختکوش، منضبط و خودساخته بودند. نسلی که طوفان انقلاب، جنگ، فشار سیاسی و رکود اقتصادی را تاب آورد و با ذهنیتی سنتی اما وفادار، ستونهای خانواده را بنا نهاد. اما حالا، همان پدر و مادرها، پیر شده اند و نیازمند ما هستند. نقشها تغییر کردهاند. ما که روزی به دیوار امنیت آنان تکیه داده و آرام میگرفتیم، اکنون باید خود، آن دیوار باشیم. دیواری برای آنان، و همینطور برای خواهران و برادرانی که مهاجرت کردهاند، برای فرزندانمان و حتی برای همسر و خانوادهاش.
روانشناسان، این وضعیت را «سندرم ساندویچ» مینامند: گرفتار شدن میان دو نسل با انتظارات متفاوت. این فشار دائمی، فرسودگی عاطفی به ارمغان میآورد؛ چرا که مدام در تلاشیم تا تعادلی میان مراقبت، حمایت، همدلی و پاسخگویی برقرار کنیم، بیآنکه فرصتی برای نفس کشیدن و فکر کردن به نیازهای خود داشته باشیم.
دو: تماشای زوال ستونهای استوار زندگی
یکی از تلخترین تجربههای بزرگسالی، دیدنِ پیر شدن پدر و مادری است که همیشه ستونهای زندگیمان بودهاند. مادری که روزی با دقت و وسواس، خانه را چون آینه تمیز میکرد، حالا شاید ظرفها را به درستی نتواند بشوید یا فراموش کند وسایل را سر جایشان بگذارد. پدری که در جمع، اعتبار و شأنی داشت، حال، شاید تنها در گوشهای از خانه بنشیند رو به روی تلویزیون و ماهواره را از این کانال به آن یکی عوض کند و جلویش چرت بزند، یا چشم به راه زنگی و تماسی باشد که شاید هرگز برقرار نشود.
این تغییرات، فقط نشانههای ظاهری نیستند؛ بلکه رازهای نهفته در اعماق یک واقعیت عمیقتر را آشکار میکنند: پیری. زوال. ناپایداری. و آنچه که همراه با آنها میآید: ترس. ترس از دست دادن عزیزترینهایمان. ترس از اینکه ما خودمان هم به پیری و زوال داریم نزدیک میشویم. و همه اتفاق ها و حالتها برای ما هم پیش خواهد آمد.
مایی که در تعطیلات نوروز به خانههایمان بر میگردیم، ناگهان، با تصویر آسیبپذیر والدینمان روبرو میشویم، و این تصویر، نه تنها آنان، بلکه خودمان را نیز باز تعریف میکند. یعنی اگر آنان پیر شدهاند، پس ما هم داریم از میانهی عمر عبور میکنیم. و این یعنی نگرانی، اضطراب و نیاز به بازنگری در مسیر زندگی.
از سویی، با هر نشانهای که از پیری و فرسودگی در آنان میبینیم، حس مسئولیت ما شدیدتر میشود. میخواهیم برایشان بیشتر وقت بگذاریم، بیشتر از آنها مراقبت کنیم، بیشتر کنارشان باشیم. اما این مراقبت، همواره آسان نیست. چرا که همزمان با حس عشق، خشم و استیصال نیز هست. گاه خستهایم. گاه دلمان میخواهد تنها باشیم. اما این خواستهها، با عذاب وجدان همراه است. مدام از خود میپرسیم:
- آیا کوتاهی میکنم؟
- آیا فرزند بدی هستم؟
- نکند سال بعد دیر شده باشد؟
سه: وسوسه ایدهآلگرایی و گناهِ ناکامل بودن
والدینمان، ما را با خیال رسیدن به هدفهای بزرگ، بزرگ کردهاند. همیشه باید بهترین میبودیم: در درس، در کار، در خانه، در چشم دیگران. موفقیت، برای ما، به معنی تأیید شدن بود، و تأیید شدن، یعنی فرزند خوب بودن، همسر خوب بودن، فامیل خوب بودن، همکار خوب بودن.
اما حالا در بین این همه بار مسئولیت، گاهی دلمان میخواهد از تمام این نقشها رها شویم. بخواهیم یک روز فقط به خودمان فکر کنیم. یک روز بدون برنامه، بدون هدف، بدون استرس و نگرانی. و در همین نقطه، ذهنمان به دادگاهی درونی تبدیل میشود. با صدایی قضاوتگر میپرسد:
- چرا ورزش نمیکنی؟
- چرا ازدواج نکردی؟
- چرا فرزند نداری؟
- اگر چه برادرت کمتر به والدین سر میزند، اما تو باید جای خالی او را هم پر کنی و مدام باید حضور داشته باشی؟
- چرا نمیتوانی همهچیز را درست کنی؟
و حتی وقتی تلاش میکنی خوب باشی، شاید والدینت تو را با جملاتی مانند «باز هم زود رفتی…»، «چرا دو روز بیشتر نمیمانی؟» یا «تو که همیشه بیحوصلهای» روبرو کنند. انگار هیچگاه کافی نیستی. اما پیش از آنکه بخواهی خودت را قضاوت کنی، بهتر است ریشه این ترس و نگرانی را کشف کنی. از خودت بپرس: من از چه باورهایی دارم رنج میکشم؟ آیا فکر میکنم که باید همیشه کافی باشم؟ یا همیشه در دسترس؟ اگر اینها را کسی دیگر میگفت، باز هم به همان شدت قضاوتش میکردی؟
این پارادوکس میان تلاش برای جلب رضایت والدین و ناتوانی در برآورده کردن تمام انتظاراتشان، ما را به مرز فرسودگی میکشاند. و ما، در تلاش برای ایدهآل بودن، فراموش میکنیم که انسان هستم. انسان یعنی یک موجود کاملنشدنی.
چهار: خانهای که دیگر آشنا نیست.
نوروز، برای بسیاری از ما که در دیاری دور از خانه، زندگی میکنیم یا در شهری دیگر، ریشه دواندهایم، بازگشتی است به خانهی کودکی، به کوچههای خاطره. اما این بازگشت، برخلاف تصورات نوستالژیک، اغلب با حس غربت، همسفر میشود.
شهر، خسته به نظر میرسد، جامهی دگر بر تن کرده. مغازهها و کافههایی که روزی پاتوق رویاهایمان بودند، یا دیگر نیستند، یا چهرهای دیگر به خود گرفتهاند. خیابانها، شاید آشنا باشند، اما چهرههای آشنا دیگر در آنها قدم نمیزنند. گاه حس میکنی خودت نیز، غریبهای.
خانه هم انگار پبر شده است. دیوارها ترک خورده و گوشههایی از سقف نم پس داده است. شیرها چکه میکنند و پلههایی که سالها پدر و مادر از آن بالا و پایین میرفتند خالا اذیتشان میکند.
این بازگشت به آشیانه، تجربهای عمیق از گذرا بودن است، از دست رفتنِ حس تعلق. تعلقی که سالها در ذهنمان بنا کرده بودیم حالا رنگ باخته.
پنج: سایهی ترس از دست دادن، و حسرت زندگی نزیسته آنان
یکی از عمیقترین اضطرابهایی که بسیاری از ما، دهه شصتیها، تجربه میکنیم، ترس از دست دادن پدر و مادرمان است. ترسی که نه فقط به خاطر مرگ به عنوان یک پایان، بلکه به خاطر مجموعهای از حسرتها، احساس گناه و ناگفتههاست.
ما شاهد بازماندگان نسلی هستیم که زندگی نکردند. نسلی که تمام عمرشان را در شرایط سخت، بحرانهای پیدرپی، کمبود، مسئولیت و ازخودگذشتگی سپری کردند. آنها در واقع جوانی نکردند. به محض اینکه قدمی برای ساختن زندگی برداشتند، انقلاب شد. سپس جنگ آمد، بچهدار شدند، کوپن آمد، صف آمد. بچهها به مدرسههای دو و سه شیفته رفتند، به کنکور رسید، همه هم و غم شان را گذاشتند روی قبولی بچههایشان در کنکور. دانشگاه پیش آمد، تلاطمهای سیاسی بیشتر شد، فرزندان فارغالتحصیلهای بیکار شدند و به خانه بازگشتند، اوضاع اقتصادی به هم ریخت، سن ازدواج فرزندان بالا رفت، مهاجرت کردند، دلتنگی شد، بیماری آمد.
آنها اکنون که به دوران پیری و سالخوردگی رسیدهاند، به جای استراحت و آرامش، هنوز باید نگران بچههایشان باشند، شاید همچنان کار کنند، یا در تنهایی با مشکلات جسمی و روانی دست و پنجه نرم كنند. و ما، با دیدن این همه زندگی نزیسته، دردی عمیق را تجربه میکنیم:
- چرا آنها فرصت زندگی نداشتند؟
- چرا نتوانستند آسوده بنشینند و نفسی بکشند؟
- چرا سهم آنها از زندگی فقط رنج و دست و پا زدن بود؟
این درد، وقتی یکی از والدین بیمار میشود، مخصوصا اگر بیماری مزمنی باشد (به خصوص دمانس یا آلزایمر) رنگی دیگر میگیرد. چون حالا نه تنها ترس از دست دادن هست، بلکه با هر تغییر کوچکی در حافظه یا رفتار، حس میکنی داری کسی را که دوستش داری، ذرهذره از دست میدهی. و در این میان، باید انتخاب کنی:
- آیا زندگیات را رها کنی، کار و آینده و برنامههایت را کنار بگذاری و به آشیانه برگردی برای مراقبت از آنان؟
- یا بمانی در مسیری که شروع کردهای و با عذاب وجدانِ مداوم از نبودنت در کنارشان، هر شب را صبح کنی؟
پاسخی مشخصی نمیتواند به این پرسشها داد. چرا که هیچکدام ساده نیستند. هیچکدام هم راهِ درست یا غلط مطلق نیستند. ما بین دو قطب وفاداری و بقا گیر کردهایم. این احساس پیچیده، بخشی از تجربهی زیستهی نسل ماست. حسی که ممکن است در فرهنگهای دیگر، مخصوصاً کشورهای پیشرفتهتر که ساختار مراقبتی برای سالمندان دارند، کمتر تجربه شود. اما در اینجا، اغلب ما تنها ساختار حمایتی والدینمان هستیم. و این، بار عظیمیست که هر روز با خود حمل میکنیم.
شش: پذیرفتن، حضور داشتن، و معنا ساختن از دل رنج
بسیاری از ما دههشصتیها بین خواستهها، مسئولیتها و ناتوانیهایمان در برابر حل مشکلات گیر کردهایم. بین عشق به پدر و مادری که پیر شدهاند و دلمان میخواهد لحظهبهلحظه در کنارشان باشیم؛ و واقعیت کاری، عاطفی، خانوادگی یا مهاجرتی که این امکان را از ما میگیرد. در این بحران درونی، ذهنآگاهی (Mindfulness) میتواند مانند چراغی باشد برای عبور از تاریکی. نه برای «حل کردنِ» رنج، بلکه برای بودن با آن، بدون شکسته شدن. در ادامه برای پذیرش، حضور در لحظه و مواجهه ذهن آگاهانه با این درد و رنج، یک راه حل ۵ مرحلهای را بیان کردهام.
مرحله ۱. پذیرش واقعیت بدون قضاوت: بله، این زندگی عادلانه نبوده!
نخستین گام، اعتراف است به این که زندگی، برای والدین ما، عادلانه نبوده است. آنان، رنجهای جانکاهی را از سر گذراندهاند. اما وظیفهی ما، جبران این بیعدالتی نیست، چرا که در توان ما نیست. ذهنآگاهی چنین میگوید: آنچه را که توان دگرگون کردنش نیست، تمام و کمال ببین. دردشان را ببین. سهمشان از زندگی را ببین. اما خود را در این آتش، خاکستر مکن، برای آنچه که در دستان تو نیست.
تسلیم؟ نه. پذیرش.
پذیرفتن، نه به معنای دست کشیدن، بلکه به معنای نگاه کردن بیپرده، بیگریز، بیسرزنش.
این یعنی «همانگونه که هست، ببین.» نه با فیلتر ترس، نه با فیلتر توقع، نه با پرسش «چرا چنین شد؟!»
شاید پدر یا مادرت، دیگر آن انسان پیشین نباشد. شاید فراموشکار شده، شاید تندخو شده، شاید بیماری مزمنی دارند که زندگیشان را محدود کرده. ما در درونمان، گاه فریاد برمیآوریم: «این آدمی که دوست میداشتم، چرا چنین شد؟!» و سپس، خود را سرزنش میکنیم: «چرا نمیتوانم بیشتر در کنارش باشم؟» و «چرا نمیتوانم کاری برایش بکنم که از این وضعیت در بیاید؟»
پذیرش، یعنی بگویی: آری، این اتفاق افتاده است. واقعیت، همین است. و به جای گریز، واکنش یا انکار، با این واقعیت بمانی.
این ماندن، در دل خود، قدرتی شگرفی دارد. اگرچه اشک دارد، گریه دارد، سوگواری ندارد ولی فروپاشی ندارد. چرا که تو واقعیت را میبینی، نه آنکه با آن بجنگی.
مرحله ۲. زندگی در لحظه؛ تمامِ تو، همینجاست.
یکی از دردهای ما، این است: آن هنگام که در کنار پدر و مادرمان هستیم، ذهنمان، گرفتارِ برنامههای کاری، فرزند، مهاجرت یا آینده است. و آن هنگام که در کنارشان نیستیم، ذهنمان، انباشته از عذاب وجدان است:
- «نکند تنها باشد؟»
- «نکند دیگر نتوانم ببینمش؟»
- «نکند برایش مشکلی پیش بیاد و کسی نباشد که کمکش کند؟»
ذهنآگاهی، ما را فرا میخواند به بودن در لحظه. آن هنگام که در کنارشان هستی، با تمام وجود آنجا باش. گوشیات را کنار بگذار. به چشمانشان نگاه کن. دست و صورتشان را لمس کن. بغلشان کن. به جزییات صدایشان گوش بسپار. آن هنگام که در کنارشان نیستی، در تماس تلفنی، با صدایت حضور داشته باش. جمله ساده «دوستت دارم» را بر زبان بیاور. به جای تلاش برای حضور مداوم، کیفیتِ حضور را بالا ببر.
زندگی ما، با حضور پر رنگ در لحظههای کوچک، ساخته میشود، نه با حسرتِ لحظههایی که نبودهایم. ما بارها، در ذهنمان، با والدینمان، گفتوگوهایی داریم:
- «کاش فلان روز بیشتر میماندم»
- «کاش کمتر خسته بودم»
- «کاش آنطور حرف نمیزدنم»
اما ذهنآگاهی، به ما میآموزد که زندگی، فقط همین لحظه است. همین فرصت بی نظیری که برخی از ما داشتهایم: اینکه بزرگ شدن و پیر شدنشان را تجربه کردهایم. همین فنجان چایی که در کنارشان مینوشی، همین تماس تلفنی کوتاه، همین قدم زدن آهسته در پارک، میتواند لبریز از معنا باشد. لحظهای که با تمام وجود، آنجا حضور داشته باشی، جای خالی بسیاری از حسرتها را پر میکند.
مرحله ۳. ساختن معنا از دل رنج
زمانی که توان حل کردن مشکلات را نداریم و کاری از دستمان بر نمیآید و دچار استیصال شدهایم، باز هم میتوانیم به همه اینها، معنا ببخشیم. پدرت بیمار است؟ مادرت خسته است؟
ما نمیتوانیم رنج را از میان برداریم، اما میتوانیم در دل آن، معنا را بیابیم. معنا، همان چیزی است که روانشناس اگزیستانسیال، ویکتور فرانکل، در دل بازداشتگاه مرگ نیز از آن سخن میگفت. معنا، برای نمونه، یعنی اینکه با یک تماس ساده، فرستادن یک عکس، یک گفتوگوی پنج دقیقهای درباره خاطرات گذشته، پیوند عاطفی را زنده نگه داری. و همین حضور، همین مشارکت عاطفی، برای انسان، از بسیاری از داروها موثرتر است.
آیا میتوانی لحظههایی کوچک اما مهم بیافرینی که حسِ بودن را برای پدر و مادرت زنده نگه دارد؟ آیا میتوانی به آنها اجازه دهی که حس کنند هنوز نقشی دز زندگی دارند؟ که هنوز مفیدند، حتی اگر فقط با یک توصیهی ساده یا دادن عیدی؟
معنا، همین است. یعنی بگذاری عزیزانت، حس کنند که هنوز دیده میشوند، هنوز شنیده میشوند، هنوز برای بچهها و اطرافیانشان مهم هستند.
مرحله ۴. مهربانی با خود: مراقبِ مراقب باش.
پیش از آنکه خودت را به خاطر نبودن، کوتاهی یا خستگی سرزنش کنی، لحظهای درنگ کن و از خود بپرس: چرا احساس گناه میکنم؟ آیا باور دارم که باید همواره همهچیز را مدیریت کنم؟ اگر فکر میکنم آنان خوشحال نیستند آیا این یعنی من فرزند بدی بودهام؟ این باورها، گاه سالها در ما ریشه دواندهاند، بیآنکه کسی صدایشان را بشنود.
ذهنآگاهی، فقط مهربانی با دیگران نیست؛ بیش از همه، مهربانی با خود است. به ویژه در آن هنگام که دلت میخواهد در کنارشان باشی، اما نمیتوانی. در آن هنگام که خستهای، و احساس گناه میکنی. و در آن هنگام که به پدر و مادرت فکر میکنی، اما کار یا فرزند کوچکت، به توجه نیاز دارد.
همه این دوگانگیها، طبیعی هستند. تو انسانی و انسان یعنی ظرفیت محدود.
اما مهربانی با خود، یعنی:
- در دل ناتوانی، خود را سرزنش نکنی.
- با خودت سخن بگویی، همانگونه که با دوستی دلشکسته سخن میگویی.
- به خودت بگویی: «تو داری تلاشت را میکنی. تو کافی هستی، حتی اگر کامل نیستی.»
اگر میخواهی که از کسی مراقبت کنی، باید ابتدا خود را مراعات کرده باشی. یکی از پایههای ذهنآگاهی، مهربانی با خود (self-compassion) است. یعنی همانگونه که از دیگران دلجویی میکنی، از خودت نیز دلجویی کنی. به قول معروف، از قوری خالی نمیتوانی برای دیگران چای بریزی.
اگر خستهای، اگر توان ماندنِ بیشتر نداری، اگر گاهی فقط میخواهی بخوابی، یا کتابی بخوانی یا سفر کنی، خود را قضاوت نکن. تو نمیتوانی همهچیز را کنترل کنی، ولی میتوانی با خودت مهربان باشی.
یک تمرین:
خودت را در جای دوستی بگذار که آمده و گفته: «پدرم دمانس گرفته و نمیدانم چه کنم.» چه به او میگویی؟ به احتمال زیاد نمیگویی: «چه بیعرضهای!» به احتمال زیاد او را در آغوش میگیری، میگویی: «میفهمم. بسیار سخت است. حق داری که نگران و خسته باشی.» همین را به خودت بگو.
تو توان و اختیار این را داری که گفتگوهای درونیت را بازنویسی کنی. به جای اینکه به خودت بگویی: «کاش بیشتر در کنارش بودم»، بگو: «در این شرایط سخت، تا جایی که توان دارم مهر میورزم.» این بازنویسیها اگرچه خیلی ساده به نظر میرسند، اما ریشه حس گناه را کم کم میخشکانند.
و گاهی هم باید ایستاد و گفت: «تا همینجا توان داشتهام». تعیین مرز، نشان بیمهری یا بیتفاوتی نیست. مرزگذاری، نگهدار سلامت روان توست، تا بتوانی بمانی، ببخشی، و در کنارشان باشی، نه اینکه فروپاشی.
مرحله ۵. تمرینهای سادهی ذهنآگاهی برای روزهای پراضطراب
در ارتباط با پدر و مادر، اغلب لحظاتی پیش می آید که خستگی و نگرانی و اضطرابت بر تو غلبه می کند و تو را در درون به هم میریزند. ممکن است بتوانی ظاهر را حفظ کنی و لبخندی بر گوشه لبانت نگه داری اما در دلت آشوب است. در این زمانهای سخت میتوانی چند تمرین انجام دهی بلکه به لحظه حال برگردی و آرام شوی. چهار نوع از این تمرینها را در ادامه آوردهام:
تمرین اول:
تنفس آگاهانه (برای ۳ دقیقه): جایی راحت بنشین، چشمانت را ببند. نفس بکش و فقط «دم» و «بازدم» را دنبال کن. مگذار ذهنت به گذشته یا آینده رود. فقط همین لحظه را حس کن. (میتوانی با جملههایی همراهش کنی: دم: من اینجام – بازدم: همهچیز همین حالاست.)
تمرین دوم:
تماس آگاهانه: آن هنگام که به پدر یا مادرت زنگ میزنی، مگذار تماس صرفاً رفع تکلیف باشد. حتی اگر وقت هم نداری عیبی ندارد. فقط ۲ دقیقه با حضور کامل سخن بگو. از او بپرس: «امروز چه کاری کردی که خوشحالت کرد؟»
تمرین سوم:
نوشتن ذهنآگاهانه: هر شب، پیش از خواب، سه جمله بنویس: امروز چه چیزی مایهی اضطرابم شد؟ چه کاری کردم که مایهی آرامشم شد؟ فردا چگونه میتوانم فقط اندکی بهتر باشم، نه کاملتر؟
تمرین چهارم:
لحظههای واقعی با والدین: به جای ساختن برنامههای بلند، برنامه ریزی برای فرستادنشان به سفرها و یا کنسرتهایی که آرزویش را داشتهاند، به لحظههای کوچک، معنا ببخش. برای نمونه بپس: «مادر، یادت هست آن شب که برق رفت، کنار هم نشستیم و سخن گفتیم؟ چه خوب بود.» این لحظهها میمانند، حتی اگر کوتاه باشند.
یادت باشد که هر رابطهای با والدین، یکتاست. هیچکس شرایط، تجربهها یا ظرفیت تو را به درستی ندارد. مقایسه کردن با خواهر، برادر، یا حتی دوستانی که شرایطی دیگرگونه دارند، فقط دلت را خستهتر میسازد. ذهنآگاهی یعنی نگریستن به حقیقت زندگی خودت، بینیاز از مقایسه و تأیید بیرونی.
هفت: دریافت کمک رواندرمانی یا گفتگو با همدردان
در دل اضطرابها و فشارهای زندگی میاننسلی، گاه نیازمند آنیم که کسی بیرون از دایرهی خانواده، آینهی ذهنمان باشد. کسی که نه داوری کند، نه نسخه بپیچد؛ تنها گوش سپارد و یاریمان کند خودمان را بهتر ببینیم. در اینجا نقش رواندرمانی و مشاوره، حیاتی میشود.
گفتگو با یک مشاور یا رواندرمانگر، میتواند به ما کمک کند داستان ذهنیمان را بازنویسی کنیم، ریشهی احساس گناه را بشناسیم و با ترسهایمان روبرو شویم. رواندرمانی بر آن نیست که والدینمان را دگرگون کند؛ بلکه به ما توان رویارویی متعادل و مهربانانه میدهد. اگر امکان مراجعه نداری، گفتگو با کسانی که شرایطی همسان دارند نیز میتواند آرامبخش باشد. آن هنگام که میشنوی دیگری نیز شبها با عذاب وجدان میخوابد، آن هنگام که کسی میگوید «من هم نمیدانم درستترین کار کدام است»، حس میکنی تنها نیستی. گاهی همین باهم بودن، همین همدردی ساده، بسیار موثر است. همه ما به شنیده شدن نیاز داریم. حتی اگر پاسخی نباشد.
جمعبندی: راه رهایی، در باهم بودنِ آگاهانه است.
شاید نتوانی همیشه کنارشان باشی. شاید نتوانی همهی رنجهایشان را بر دوش بکشی اما میتوانی آگاه باشی. میتوانی مهر بورزی، حتی از راه دور. میتوانی جای خالیات را با حضور پر رنگ، با شنیدن، با توجه، با معنا پر کنی. و بدان که: تو فرزند بد نیستی. تو انسانی هستی که با همهی توانش، دارد تلاش میکند در یک جهان ناعادلانه، انسان بماند. و همین کافیست. درک همین نکته، خود، رهاییبخش است.
سالی
نوروز
[…]
دروازه های بسته
به ناگاه
فراز خواهدشد
دستان اشتیاق از دریچهها دراز خواهد شد
لبان فراموشی به خنده باز خواهدشد
و بهار
در معبری از غریو
تا شهر
خسته
پیش باز خواهدشد.
سالی
آری
بی گاهان
نوروز
چنین آغاز خواهدشد.
– شاملو
سال نو همیشه با خود فرصتی برای شروعی تازه به همراه دارد. اما بسیاری از ما، در میان برنامههای فشرده، دید و بازدیدها و توقعات اجتماعی، ممکن است احساس خستگی، اضطراب یا حتی غم را تجربه کنیم. خبر خوب این است که دانشمندان و رواندرمانگران میگویند شادی فقط یک احساس زودگذر نیست، بلکه میتوان آن را با فعالیتهای ساده و علمی تقویت کرد.
در این مقاله که بر اساس گزارش سرویس جهانی بیبیسی تهیه و با حفظ حقوق مؤلف بازنویسی شده، چهار روش علمی برای تقویت احساس شادی در سال جدید را مرور میکنیم؛ روشهایی که همراستا با رویکرد ذهنآگاهانه «من خوب من» هستند.
۱. کاهش استرس با تمرین حضور در لحظه
رواندرمانگران بر این باورند که «فرهنگ مشغول بودن» یکی از مهمترین عوامل اضطراب مزمن است. ما دائماً در تلاش برای بهرهوری بیشتر هستیم و کمتر به خودمان فرصت مکث و آرامش میدهیم.
راهکار ذهنآگاهانه:
برای مقابله با این وضعیت، هر روز چند دقیقهای را به تمرکز بر تنفس، پیادهروی در سکوت یا مراقبه اختصاص دهید. این تمرینهای ساده به بدن و ذهن شما فرصت میدهد از حالت آمادهباش خارج شود و تعادل هورمونهای شادی (مانند دوپامین و سروتونین) بازیابی شود.
۲. وقت گذراندن در طبیعت
طبق یافتههای متعدد، بودن در فضای سبز حتی برای چند دقیقه در روز میتواند به کاهش استرس، بهبود خلقوخو و آرامش بیشتر کمک کند.
راهکار ذهنآگاهانه:
در سال جدید، برای خود زمانهایی را مشخص کنید که در طبیعت حضور یابید، حتی اگر فقط پنج دقیقه پیادهروی در پارک نزدیک محل کارتان باشد. در این زمان، تلفن همراه را کنار بگذارید و تمام توجهتان را به صداها، بوها و رنگهای محیط بدهید. حضور آگاهانه در طبیعت، یک بازتنظیم طبیعی برای سیستم عصبی شماست.
۳. آواز خواندن؛ حتی اگر صدای خوبی ندارید
شاید عجیب به نظر برسد، اما تحقیقات دانشگاه یوسیال نشان میدهد آواز خواندن باعث کاهش هورمون استرس (کورتیزول) و افزایش احساس شادی میشود. آواز خواندن در گروه حتی میتواند به تقویت حافظه و احساس تعلق اجتماعی کمک کند.
راهکار ذهنآگاهانه:
در سال جدید، بدون قضاوت، صدای خودتان را رها کنید. با آهنگ محبوبتان زمزمه کنید یا در جمعی کوچک آواز بخوانید. این کار نهتنها شادیآور است، بلکه به مغزتان کمک میکند ذخایر شناختی خود را تقویت کند.
۴. قطع کردن جستجوی بیپایان اخبار منفی
مطالعات نشان دادهاند که مصرف زیاد اخبار بد و گشتوگذار در رسانههای اجتماعی میتواند حس نارضایتی، تنهایی و اضطراب را تشدید کند.
راهکار ذهنآگاهانه:
به جای مرور بیوقفه اخبار، زمانی را صرف ارتباط واقعی با دوستان و خانواده کنید. بهجای ذخیره کردن عکسهای خاطراتتان در گوشی، آنها را چاپ و در جایی قرار دهید که هر روز ببینید. شادی در تعاملهای انسانی شکل میگیرد، نه در مقایسه خود با دیگران در فضای مجازی.
جمعبندی: شادی یک انتخاب روزانه است
تحقیقات علمی و رویکردهای رواندرمانی نشان میدهند که شادی تنها نتیجه رویدادهای بیرونی نیست، بلکه با اعمال ساده و ذهنآگاهانه میتوان آن را در زندگی روزمره پرورش داد.
در سال جدید، با ذهنآگاهی، مهربانی با خود و حضور در لحظه، مسیر تازهای به سوی شادی پایدار بسازید.